پيام
+
سلااااااااام ... چه سوت و کور ... اوه اوه اوه .... کجاييد ياران پارسي@};-=)
روستاي مازغ بالاشهرس
101/6/25
شکار لحظه ها
امشب ميخوام يه داستان براتوووووون بگم=) جالبناکه ... خوب خوووووووب ببينيد و لذت ببريد =)
شکار لحظه ها
داستان نر سرجوخه جبار ؛ "ميگويند که در ايام قديم،در يکي از پاسگاههاي ژاندارمري سابق،ژاندارمي خدمت ميکرد که مشهور بود به سرجوخه جبّار.
شکار لحظه ها
اين سرجوخه جبار،مانند بسياري از همگنان و همکاران خودش در آن روزگار،سواد درست حسابي نداشت ولي تا بخواهي زبل و کارآمد بود و در سراسر منطقه خدمت او،کسي را ياراي نفس کشيدن نبود.
شکار لحظه ها
از قضاي روزگار،در محدوده خدمت سرجوخه جبار،دزدي زندگي مي کرد که به راستي، امان مردم را بريده و خواب سرجوخه جبار را آشفته گردانيده بود.
شکار لحظه ها
سرجوخه جبار،با آن کفايت و لياقتي که داشت،بارها، دزد را دستگير کرده،به محکمه فرستاده بود ولي،گردانندگان دستگاه، هربار به دلايلي و از آن جمله فقد دليل براي بزهکاري دزد ياد شده،او را رها کرده بودند، به گونهاي که،گاهي،جناب دزد، زودتر از مأموري که او را مجلوبا و مغلولا به مرکز دادگستري برده بود،به محل بازميگشت،
شکار لحظه ها
و براي دلسوزاني سرجوخه جبار،مخصوصا چندبار هم،از جلو پاسگاه رد ميشد و خودي نشان ميداد يعني که بعله...
شکار لحظه ها
يک روز،سرجوخه جبار،که از دستگيري و اعزام بيهوده دزد سيه کار و آزادي او به ستوه آمده بود،منشي پاسگاه را فراخواند و به اودستور داد که قانون مجازات را بياورد و محتويات آن را،براي سرجوخه بخواند.
شکار لحظه ها
منشي پاسگاه،کتاب قانوني را که در پاسگاه بود،آورد و از صدر تا ذيل،براي سرجوخه جبار خواند.ماده 1...ماده 2...ماده 3...الخ...
شکار لحظه ها
سرجوخه جبار،که در تمام مدت خوانده شدن متن قانون مجازات خاموش و سراپا گوش بود، همينکه منشي پاسگاه آخرين ماده قانون را،خواند و کتاب را بست،حيرت زده و آزردهدل،به منشي گفت:
شکار لحظه ها
-اينها که همهاش ماده بود،آيا اين کتاب، حتي يک«نر»نداشت؟آنگاه سرجوخه جبار،به منشي گفت:-ببين در اين کتاب،صفحه سفيد هست؟
شکار لحظه ها
منشي کتاب را گشود و ورق زد و پاسخ داد:-قربان!در صفحه آخر کتاب،به اندازه نصف صفحه،جاي سفيد باقيمانده است.سرجوخه جبار گفت:-قلم را بردار و اين مطالب را که ميگويم بنويس و چنين تقرير کرد:
شکار لحظه ها
«نر»سرجوخه جبار:هرگاه يک نفر،شش بار به گناه دزدي،از طرف پاسگاه دستگير و به محکمه فرستاده شود و در تمام دفعات، از تعقيب و مجازات معاف گردد و به محل بيايد و کار خودش را از سر بگيرد،برابر«نر سرجوخه جبار»،محکوم است به اعدام!
شکار لحظه ها
پس از اتمام کار منشي،سرجوخه جبار، نخست،زير نوشته را انگشت زد و مهر کرد و پس از آن،دستور داد دزد را دستگير کنند و به پاسگاه بياورند.آنگاه او را،در برابر جوخه آتش قرار داد و فرمان اعدام را، دربارهاش اجرا کرد.
شکار لحظه ها
گويا خبراين ماجرا،به گوش حاکم وقت رسانده شد و حاکم دستور داد سرجوخه جبار را، به حضورش ببرند.هنگامي که سرجوخه جبار،به حضور حاکم رسيد، پرخاشکنان از او پرسيد چرا چنان کاري کرده است.
شکار لحظه ها
سرجوخه جبار پاسخ داد:-قربان!من ديدم در سراسر قانون مجازات،هرچه هست،ماده است ولي حتي يک «نر»توي آن همه ماده نيست و آنوقت فهميدم که عيب کار از کجا است و چرا دزدي که يک منطقه را،با شرارتهايش جان به سر کرده است،هربار که دستگير ميشود،بدون آنکه آسيبي ديده باشد،آزاد ميشود و به محل باز ميگردد.
شکار لحظه ها
اين بود که لازم ديدم درميان «ماده»هاي قانون مجازات،يک«نر»هم باشد. اين است که خودم آن نر را به قانون اضافه و دزد را طبق قانون،اعدام کردم و منطقه را از شرّ او آسوده گردانيدم!"حق باسرجوخه جباربود بااين ماده ها نمي شود بافسادمبارزه کرد،نر مي خواهد.
شکار لحظه ها
من نمي توانم چيزي به ديگران بياموزم؛ فقط مي توانم وادارشان كنم كه بينديشند !#سقراط
شکار لحظه ها
قصه ما به سر رسيد ... کلاغه هم خيلي وقته به خونش رسيدB-) الانم خوابيده ... مثل شوماها ... پارسي ياري بيدار شو... تنبلي رو رها کن=)
شکار لحظه ها
B-)
پيام رهايي
گفتي همه اومدن:)
شکار لحظه ها
{a h=peiam}پيام رهايي{/a} B-)
شکار لحظه ها
پس داستانو هم بخونيد :)
پيام رهايي
{a h=parsiGolchin}شکار لحظه ها{/a} الان نميتونم بعد ميخونم:-D
شکار لحظه ها
{a h=peiam}پيام رهايي{/a} :) نخونيد ضرر کرديد
پيام رهايي
{a h=parsiGolchin}شکار لحظه ها{/a} خوندم جالب بود...قانون و قاتوندان و قانونگذار بايد نرينه فکر کنند و براي اجرا مثل جبار سينگ باشند...و الان هم براي خرمن کوفتن گاو نر ميخواهيم:)))))
شکار لحظه ها
{a h=peiam}پيام رهايي{/a} B-)
نگارستان خيال
B-)