پيام
+
حريم چشم هايم را به روي اشکي از جنس غروب ساکت خورشيد وا کردم
تو بي آنکه فکر غربت چشمان من باشي
نميدانم کجا,تا کي براي چه؟؟
ولي رفتي و بعد از رفتنت يک قلب دريايي ترک برداشت
و کسي از پشت قاب پنجره آرام,گفت:
تو هم در پاسخ اين بي وفايي ها بگو در راه عشق خطا کردم
و من در اوج پاييزي ترين ويراني يک دل نميدانم چرا؟؟
شايد به رسم و عادت پروانگي مان باز
((براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا کردم!!))
فاطمه نوريان
91/10/9
فاطمه نوريان
هي روزگار...