پيامهاي ارسالي
+
گر رود سر بر نگردد سرنوشت
اين سخن با آب زر بايد نوشت
سرنوشت ما به دست ديگريست
خوش نويس است او نخواهد بد نوشت اميدوارم آدينه خوبي را در کنار عزيزانتان خوش بگذرانيد.شاد بانشاط سلامت وفرجامي نيک داشته باشيد.
درپناه ومحبت حضرت دوست باشيد انشاءالله
پيام رهايي
ديروز 3:58 عصر
+
اگر کسي شب سرما به ابرها زد و گم شد
مرا به ياد بياريد
و با ستاره ي چشمم براي «راه بلدها» نشانه اي بگذاريد
براي اين گل قرمز، نماز مرده بخوانيد، مرا شمرده بخوانيد
براي خاکسپاري تمام باغچه ها را به مادرم بسپاريد
پيام رهايي
ديروز 3:58 عصر
+
عيد آمده ست، دف بزن و روزه باز کن
با ماه تازه، روزه سي روزه باز کن
لب را پيقبول خدا بستي از طعام
اکنون ولي براي خدا روزه باز کن
سي جزء عشق خواندي و آموختي، کنون
لبها به نشر اين همه آموزه باز کن
طاعات قبول عيدتون مبارک
انديشه نگار
103/1/23
+
آرزو دارم دلتون مثل بهار
پرشود از لحظه هاي ماندگار
زندگي خالي،از اندوه و غم...... شادماني بيشمار
روز بهاري تون گلبارون
پيام رهايي
103/1/16
+
از پيله بيرون آمدن گاهي رهايي نيست
در باغ هم پروانه ي غمگين گرفتار است
اين کشور آن کشور ندارد حس دلتنگي
ديوار با هر طرح و نقشي باز ديوار است
پيام رهايي
103/1/16
+
صداي راديو ونور کم آشپزخانه صداي يواش وآرام مادر که بچه ها کم کم سحر شده خواب نمانيد..خدايا شکر رمضان ديگر ميهمان شديم . تمام سالها از عالمان بي عمل گريزان، از درد پروران جامعه گريزان، از نگاههاي بي غم خلق گريزان بوده وهستم اما . خدا را شکر دين گريزان نشده ام
*ترخون بانو*
103/1/1
+
در کنج دلم عشق کسي خانه ندارد
کس جاي در اين خانه ويرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداري ديوانه ندارد
در بزم جهان جز دل حسرت کش مانيست
آن شمع که ميسوزد و پروانه ندارد
کفش هاي مکاشفه
102/12/14
+
کلماتي که از دهانِ شمابيرون مي آيد
ويترينِ فروشگاهِ شعورِ شماست
پس واي بر جمعي که لب را
بي تامل وا کنند
چرا که کم داشتن و زياد گفتن
مثلِ نداشتن و زيادخرج کردن است...
کفش هاي مکاشفه
102/12/14
+
نم نم، آهسته آهسته، صداي پايت را حس ميکنم ميدانم در همين نزديکي هستي، پنهان شده در تقويم دل من،،، مرا به حال خودم رها کرده اي يا ميخواهي مثل زمان کودکيم از پشت ديوار بيايي يکهو بگويي ديدمت من برنده ام سک سک.... با تو هستم 1403 ميبينمت حتي اگر پشت غم هايم پنهاني.. خيال ميکنم شبي دلت هواي من خواهد کرد
دبيرستان انصاري
102/12/4
+
آدميزاد است دوست دارد دق کند، گاه گاهي گوشه اي بنشيند و هق هق کند
با خودش خلوت کند از دست بي کس بودنش
هي شکايت از خودش از خلق و از خالق کن
من شدم اين روز ها خورشيد سرگردان که حيف
در پي ات بايد مکرر مغرب و مشرق کند
آنقدر با چشم هايت دلبري کردي که شيخ
جرات اين را ندارد صحبت از منطق کند
حد بي انصاف بودن را رعايت کن برو
ماندن تو مي تواند شهر را عاشق کند
دبيرستان انصاري
102/12/4
+
زندگانيم و زمين زندان ماست
زندگاني درد بي درمان ماست
راندگانيم از بهشت جاودان
وين زمين زندان جاويدان ماست
گندم آدم چه باما کرده است
کآسياي چرخ سرگردان ماست... استاد شهريار
دبيرستان انصاري
102/12/4
+
گاهي خوشحالم وگاه ناراحت من از نسلي بودم آرمانخواه به رستگاري اعتقاد داشتم به عشق بي آلايش وبه دوستي بدون شکستن دل هيچ تاسفي ندارم از گذشته خودم که به تصور زيبا گذشت اما از نگاه خالي امروزم فارغ از کابوس تنهايي و رويا حيرت ميکنم تا اين درجه وابستگي به تنهايي وکار وخوش باوري از زندگي اکنون اگر هم نشانه عقل معيشت باشد، باز حاکي از زوال است
انديشه نگار
102/11/24