پيامهاي ارسالي
كيوان گيتي نژاد و
102/4/13
كيوان گيتي نژاد و
اگر درد فاطمه ميبود در دل نفرينيان و ناکثين و منافقين عالم اگر خدا غير اين بود نظرش اين ابليس نعيم نمي کرد کينه اش عيان هرکه اکسير را شناخت دامنش. زل ول نکرد هرکه کينه داشت در صحراي احمر جز لودگي وغربتي که خواهند ماند چون خون حيدري بر مغيلان ديگر خرم از ولايت بشيند بر گل و. سنبل ک بلبل يافاطمه مددي يا علي التبه نظري به اين بي خانمان و بي آبروي هيچ کن
كيوان گيتي نژاد و
102/4/13
يا زهرا غربتم زا ديدي و تنهاييم رل شنيدي دخت حسيني خواهرم است و اون را خوب تر مي داني در پي علي بودم از جنس با آن عشق نه ياري و نه باوري مانده و باز ياد محسنت را به پهلوي شکسته ات غم گيريم من مي خواهم عطر تو را که از بابايم دارم يادگار به ممنونيم آشکار کنم بر جهان خدا يا گمنامي مردي مي خواهد عشق من به قربان صاحب اکسير آقام که دست قلندر المدارس حيدرثاني شد باعث نجات
كيوان گيتي نژاد و
102/4/13
+
از همه دوستاني که پيام دا ه اند وجواب دريافت نکرده اند.تشکر و قدر داني مي کنم .علت عدم ارسال پيام وبلاگ هاي ده گانه ولي شمار من است که اجازه نمي دهد .به همه پيامها سرکشي کنم.عذر بنده را پذيرا باشيد.
سعيد عبدلي
93/6/1
خورشيد رفته است ولي ساحل افق مي سوزد از شراره ي نارنجيش هنوز
وز شعله هاي سرخ شفق ، نقش يک نبرد تابيده روي آينه ي آسمان هنوز
گرد غروب ريخته در پهن دشت رزم پايان گرفته جنبش خونين کار زار
آنجا که برق نيزه وفرياد حمله بود پيچيده بانگ شيهه ي اسبان بي سوار
پايان گرفته رزم وبه هر گوشه وکنار غلطيده روي بستر خون پيکري شهيد
خاموش مانده صحنه وگويي
سعيد عبدلي
93/6/1
ايکه اشک افشان شدي از ديدن غمخانه ام من رقيه خسرو لب تشنه را دردانه ام
غنچه باغ بتول ونوگل آل رسول زيب دامان حسين آن سرور فرزانه ام
نازپرور گوهري بودم که دست روزگار جاي داد ازراه کين در گوشه ويرانه ام
دست استبداد بيداد يزيد بدگهر کند همچون سيل بنيان کنزجا کاشانه ام
ريخت ناحق خون حق رادر زمين کربلا آتش بيد
سعيد عبدلي
93/6/1
ايکه اشک افشان شدي از ديدن غمخانه ام من رقيه خسرو لب تشنه را دردانه ام
غنچه باغ بتول ونوگل آل رسول زيب دامان حسين آن سرور فرزانه ام
نازپرور گوهري بودم که دست روزگار جاي داد ازراه کين در گوشه ويرانه ام
دست استبداد بيداد يزيد بدگهر کند همچون سيل بنيان کنزجا کاشانه ام
ريخت ناحق خون حق رادر زمين کربلا آتش بيد
ايکه اشک افشان شدي از ديدن غمخانه ام من رقيه خسرو لب تشنه را دردانه ام
غنچه باغ بتول ونوگل آل رسول زيب دامان حسين آن سرور فرزانه ام
نازپرور گوهري بودم که دست روزگار جاي داد ازراه کين در گوشه ويرانه ام
دست استبداد بيداد يزيد بدگهر کند همچون سيل بنيان کنزجا کاشانه ام
ريخت ناحق خون حق رادر زمين کربلا آتش بيد
+
فلک داني چه ظلمي از تو برزهراي اطهر شد چه بيدادي زتو بر فاطمه بعد از پيمبر شد
مگر آن گفته هاي شاه خاتم رفته از گوشت که بعد ازرحلت او فاطمه از غم مکدر شد
بگفت احمد مکرر فاطمه بضعه مني چرانسبت به او پس ظلمها زامت مکررشد
همان زهرا که احمد زاحترامش گفت با امت دريده نامه ي ارثش زخصم شوم کافر شد
نخشکيده هنوز از آب غسل شاه خاتم کفن که نار ظلم در باب سرايش شعله آور شد
دل بشکسته اش اورا نبود بس در غم
سعيد عبدلي
93/6/1
سعيد عبدلي
93/6/1
ولادت فاطمهالزه -دخت نبي اکرم (ص) البشارت که عيان مهر فروزان آمد ظاهر از پرده ي عصمت رخ جانان آمد
سر زد ازبرج نبوت مه رخشنده ي دين روشن از نور رخش عالم امکان آمد
دختر ختم رسل هادي کل ،شاه سبل از پسرده عيان چون مه کنعان آمد
دسته دسته ملک از عالم بالا بزمين بهر ديدار رخش خرم وخندان آمد
عزت وفضل وشرافت بنگر زامر خدا سوي زهرا زجنان حوري وغلمان آمد
ساره وآسيه ومريم وکلثو
سعيد عبدلي
93/6/1
+
خورشيد رفته است ولي ساحل افق مي سوزد از شراره ي نارنجيش هنوز
وز شعله هاي سرخ شفق ، نقش يک نبرد تابيده روي آينه ي آسمان هنوز
گرد غروب ريخته در پهن دشت رزم پايان گرفته جنبش خونين کار زار
آنجا که برق نيزه وفرياد حمله بود پيچيده بانگ شيهه ي اسبان بي سوار
پايان گرفته رزم وبه هر گوشه وکنار غلطيده روي بستر خون پيکري شهيد
خاموش مانده صحنه وگويي
شبستان نور
92/9/13