شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام‌هاي ارسالي

ساعت دماسنج
*فانوس
رفتم نظرتونو ببينم خانوم هور:)
*واقعا آموزش و پرورش هست؟* يا آموزش خالي...يا پرورش معکوس!!
همه 6 نظر
چه بايد گفت از اين همه بي تفاوتي مسئولين فرهنگي و آموزشي...وقتي هم که ميگويي طرد ميشوي
*فانوس
بله دقيقا:(
+ سلام. *الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا* زيباترين و خوشايند ترين اتفاق زندگي ام رسيدن به مقام *ابوت* (پدر شدن) بود. اين شيريني امروز کامل شد، براي اولين بار خطاب به *بابا* شدم. هديه روز پدر را پيشاپيش گرفتم. اي *مهربانترين* نتوانم که شکرت را به جا آورم.
آخيييييييييييييي نازي تبريک ميگم
*صبا*
مباركهههههههه
بعدی همه 41 نظر قبلی
آقا مبارکه انشاءالله. چقدم نازه
جناب کلبه درويشي خيلي ممنون. نظر لطف شماست.
+ سلام بر دوستان و بزرگواران. *هفته پيش همچون شبي فيدي در کربلا زدم و راهي حرم شدم. هيچ بر زبانم جاري نميشود* فقط حسرتي سخت ميکشم. يکي فرمود هفته پيش بابت اون فيد دلش کربلايي شد و دلش تنگ حرم. شما بگوييد با اين دل تنگ و بي معرفتم چه کنم. دعاي کميل اين هفته را چگونه بخوانم؟ وقتي دل ميگيرد چه بايد کرد*
جاانکاهه اين دوري...
خرابم ميکند .. داغدار اين فصل ميگردم .. خزان تو .. دل من .. هنوز در اين معادله رياضي مانده اند ... محاسبه فاصله ها .. من دورم از تو .. و تو چه نزديکي به من ... امان از فاصله ها ... دلتنگي ... و بازهم دلتنگي ..
بعدی همه 22 نظر قبلی
بريد شاه عبدالعظيم...
ممنون
+ [وبلاگ] *ولي نعمت مردم ايران* هر طلبه، کوچک و بزرگ، با معرفت و بي معرفت، همه حساب ديگري با شما دارند. جسارت است که نام اين حساب را مادري گذاشت، ولي چنان کريمه‌اي که مي‌توان اين جسارت کرد. براي طلبه‌ي ناسپاس و حقير و ضعيف النفسي چون نگارنده حتي گفتن اين واژه هم خوشايند است. http://mehraban63.ParsiBlog.com/Posts/169/
افتخارش اين است که در سالگرد ولادت اين بانو، شيرين‌ترين لحظه‌ي طلبگي‌اش با بهترين سرباز ولايت سپري شده و تاج افتخار و سربازي و عهد و پيمان با صاحبش را از اين روز به يدک مي‌کشد. بدا به حالش که در سالگرد شهادتش محروم از عرض ادب و حضور در خانه‌اش است.
ايام پيروزي انقلاب اسلامي ايران با شهادت ايشان همزمان شده است. ايراني که 35 سال يکّه و تنها و با عزت و اقتدار مقابل همه جهان و قدرتها ايستاده است. ايراني که بدون اغراق، اميد حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالي فرجه است و بي شک عنايت خاص به رهبر و مردمش دارند. همه اين عزتها و خواستن‌ها و توانستن‌ها را امام خميني رحمه الله به ما ياد داد. سخن به گزافه نيست اگر بگوييم اين بانو ولي نعمتِ ...
*چقدر زود مي گذرد اين سالهاي سربازي و در اصل سرباري.* چه شيرين لحظه اي بود اين افتخار! يادش بخير:(
+ [وبلاگ] *آب رو بريز روي لپ تاپ!* کلي هزينه مي‌کني تا يک لپ تاپ ظريف و زيبا و داراي امکانات خوب بخري. هنگام کار با لپ تاپ خسته مي‌شوي و يک ليوان چاي داغِ لب سوز و لب دوز و قند پهلو کنار لپ تاپ مي‌گذاري تا نوش جان کني. حواست نيست و دستت به ليوان مي‌خورد و صاف روي لپ تاپت مي‌ريزد! صداهايي از لپ تاپ بلند مي‌شود و صفحه خاموش مي‌شود و ديگر هر کار مي‌کني روشن نمي‌شود ... http://mehraban63.ParsiBlog.com/Posts/168
اين همه هزينه با يک ليوان چاي از بين رفت! نه تنها هزينه‌ي لپ تاپ بلکه اطلاعات مفيد و فعاليت‌هاي فراوان که ساعتها و چه بسا ماه‌ها و سال‌ها زحمت آن را کشيده بودي به يک چشم بر هم زدن نابود شد و رفت که رفت!
حالا تصور کن اين ليوان چاي را خودت بالاي لپ تاپ بگيري و آن را خالي کني! چنين کاري مي‌کني؟ حتما مي‌گويي مگر ديوانه شده‌ام، مگر... هرگز چنين کاري نمي‌کني و تصورش هم برايت سخت است تا چه رسد به انجامش. يادت مي‌آيد وقتي که آن را خريدي، فروشنده ...
+ [پيامک] . کاش قصه فرزندي من هم راست بود! ... *سالهاست مادري ميکني بانو* ...
*ابرار*
سالهاست مادري ميکني بانو... :(
سالهاست مادري ميکني بانو...
و دوباره در اين روز عزيز بايد بگم *سالهاست مادري ميکني بانو* :(
+ [پيامک] بايد هم اينگونه پر از موج باشي وقتي که وصل اقيانوس نباشي! . البته اقيانوس هم موج داره ها:) دلهايتان دريايي و بدون موج و وصل اقيانوس
«آقا جان! حضرت قاسم عليه السلام 13 ساله بود که امام حسين عليه السلام به او اجازه داد برود در ميدان و بجنگد، من هم 13 سالم است ولي فرمانده سپاه اردبيل اجازه نمي‌دهد به جبهه بروم. هر چه التماسش ميکنم، مي‌گويد 13 ساله‌ها را نمي‌فرستيم. اگر رفتن 13 ساله ها به جنگ بد است، پس اين همه روضه حضرت قاسم عليه السلام را چرا مي خوانند؟»
... کمتر از سه روز بعد، فرمانده سپاه اردبيل، مرحمت را خوشحال و خندان ديد که با حکمي پيشش آمد. حکم لازم الاجرا بود. مي توانست باز هم مرحمت را سر بدواند ولي مطمئن بود که مي رود و اين بار از خود امام خميني رحمة الله عليه حکم مي آورد. گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالا زاده رفت در ليست بسيجيان لشکر 31 عاشورا. *حکايت ديدار شهيد مرحمت بالازاده با مقام معظم رهبري را در لينک فيد بخوانيد*
+ [وبلاگ] *عکس ها سخن مي گويند!* طاعات و عبادات گذشته‌تان قبول توي ماه مبارک رمضان در اين شهر دوري که تبليغ رفته بودم يه روز يکي از جوونهاي مسجد، عکس دخترم رو توي گوشيش نشونم داد، تعجب کردم و پرسيدم اين رو از کجا آوردي؟! گفت خواهرم از عکس پروفايل خانم شما ذخيره کرده بود، منم از ايشون گرفتم! يه لحظه بهم برخورد، چرا عکس دخترم توي گوشي ايشون هست؟ http://mehraban63.parsiblog.com/Posts/176
*ياس*
95/4/27
و چقدر عجيب هست اين فضاي مجازي و صد افسوس که خيلي از ماها توجه نمي‌کنيم به اونچه در اين فضاي بي در و پيکر مي‌گذره، و هزار افسوس بيشتر که نمي‌دونيم بايد چيکار کنيم و چه فرهنگي بايد در استفاده از اون داشته باشيم و مخاطبين ما کيا هستند و چه ويژگي‌هايي دارند و با هر رفتار ما چه اتفاقي مي‌افته! ... بقيه رو اگر دوست داشتيد لطفا در وبلاگ بخونيد.
دستاش نشون ميده سنش نميتونه زياد باشه.
کاش اين لبخند هوس آلود را به لبخند و رضايت علي عليه السلام نمي‌فروخت! کاش خبر داشت که چه بسا اگر خود مولا علي عليه السلام حضور داشتند بر صورتش سيلي مي‌زدند! کاش خبر داشت که مردي به عمر گفت: حق مرا از علي بن ابي‌طالب بگير. عمر گفت: حق تو از چه قرار است؟ آن مرد گفت: سيلي بر من زد. عمر از علي عليه السلام پرسيد: آيا تو به اين مرد سيلي زده‌اي اي اباالحسن؟ حضرت علي عليه السلام فرمود: آري. عمر گفت: به چه
به چه علت؟ حضرت علي عليه السلام فرمود: «رأيته يتامل حرم المؤمنين في الطواف» *ديدم در حال طواف به ناموس مؤمنين چشم چراني مي‌كند*. عمر گفت: «احسنت يا اباالحسن» كار خوبي كردي اي اباالحسن، آنگاه رو به آن مرد كرد و گفت: «وقعت عليك عين من عيون الله» چشمي از چشمان خدا تو را ديد ـ و بر تو سيلي زد ـ پس حقي به گردن علي عليه السلام نداري تا من وي را بازخواست كنم. رياض النضرة، محب الدين طبري، ج 2 ص 145.
+ [وبلاگ] *پيچ و خم تبليغ (1)* با اشک مادر و چهره غمگين پدر و بدرقه‌ي آنها دوران پر پيچ و خم تبليغِ خارج از زادگاه آغاز شد. دوست و اقوام از کوچک و بزرگ مخالف بودند و هر کدام به نوعي مخالفت خود را ابراز مي‌کردند و دستور به ماندن در شهر مي‌دادند. اما به دلايلي که قابل ذکر نيست بنا بر رفتن بود.http://mehraban63.ParsiBlog.com/Posts/153/
اين سفر و تبليغِ ماه مبارک، سه نفري آغاز شد و با ديگر سفرها فرق مي‌کرد. بزرگترين و مهمترين رسالت هر طلبه تبليغ است که اين توفيق براي بعضي در مناسبتهاي مختلف فراهم مي‌شود. خوشا به سعادت آنها که دائم در اين پيچ و خم و مشغول دلدادگي با صاحب و مولا هستند. راه طولاني بود. براي فرار از گرماي جاده مجبور بوديم صبح زود با پرايدو حرکت کنيم.
(همراه با واو، نبايد کلاس پرايد را پايين آورد. اميدوارم پرادو سواران ناراحت نشوند. گرچه آن هم کلاس ندارد!) بودن همسر و همسنگر و فرزند در اين تبليغِ طولاني حس و حال و البته مشکلات متفاوت ديگري داشت. جاده‌ها و شهرها يک به يک پشت سر گذاشته شد و حوالي ظهر به محل تبليغ رسيديم. طبق آدرس به پيش مي‌رفتيم؛ آسفالت؛ جاده خاکي؛ و انتهاي يک کوچه که ...
همه 7 نظر
ممنونم
خداقوت
+ [وبلاگ] *پيچ و خم تبليغ (2)* خدا را شکر؛ طلبه‌اي بود که نماز جماعت را خواند، البته هيچ کس متوجه دليل نشد! زمان مي‌گذشت و هر چه با دوستمان (مسئول اداره تبليغات اسلامي) تماس مي‌گرفتيم در دسترس نبود! (بعداً کشف شد که در آبشار شهر مشغول نماز جماعت و سخنراني بوده است.)http://mehraban63.ParsiBlog.com/Posts/154/
مضطرب و گوشي به دست و البته به دور از چشم پسر همسايه که خانه‌شان کاملاً به ما اشراف داشت، قدم زنان به اين‌سو و آن‌سو مي‌رفتم.
زينب اما ساکت و آرام مشغول بازي و شيطنت و کشف کردن بخشهاي مختلف خانه بود، او زودتر از ما به همه‌ي نقاط کور خانه آشنا شد، معروف است که هر موقع بچه‌اي آرام است و سر و صدا نمي‌کند، حتماً خبري در راه است! يکي از مراحل سخت و طاقت فرسا و البته شيرين و ماندگارِ زندگي هر پدر و مادر ...
+ [وبلاگ] *رنگ باختن معنويت* وسطهاي دعاي جوشن کبير مردم درخواست کردند که مي‌خواهند استراحتي داشته باشند. بلند شدم و رفتم چاي‌خانه مسجد و با بر و بچ تدارکات خوش و بشي داشته باشم و البته چايي هم نوش جان. صداي جر و بحث و حالت نيمه فرياد از فضاي مسجد به گوش مي‌رسيد. خادم جوان مسجد وارد چاي‌خانه شد. پرسيدم جواد چه خبره؟ گفت هيچي، يکي دو نفر يا بيشتر به مسئول هيئت أمناء اعتراض داشتند.
جمعيت خانمها زياد بود و مقداري از فضاي عقب مسجد به خانمها داده شده بود. آن وقت مشکل اينجا بود، پنکه‌اي که عقب مسجد بود ديگر بر فراز سر آقايان به چرخش در نمي‌آمد و گرماي هواي اين شهر خوش آب و هوا همراه گرماي معنويت، باعث اذيت جسم و جان آقايان مي‌شد. از همه مهمتر تکيه گاه عقب مسجد هم از آنها ربوده شده بود! http://mehraban63.ParsiBlog.com/Posts/149/
... چه کسي دعا بخواند؟ چند فراز بخواند؟ چرا صدا بلند نيست؟ چرا صدا اکو ندارد؟ باند بلندگو اين طرف باشد، آن طرف نباشد. اين تعقيب نخواند، اين اذان نگويد، اينجا جاي اوست (سرقفلي داره) تو نبايد بنشيني، حرف و حديث گفتن پشت سر همديگر در کادر مسجد و ... همه و همه از عواملي است که معنويت را از بين مي‌برد و آن هدف اصلي نماز و مسجد و دعا و مناجات فراموش مي‌شود ...
+ [وبلاگ] *شورِ بدون شعور* بعد از نماز صبح وقتي که دعاي عهد خوانده مي‌شد گفت حاج آقا روزه نيستم، سحري نخوردم، امروز کار زياد داريم نميشه روزه شد. دعا مي‌خواندند و لبخندي زدم. قرار بود تعدادي از جوانان مسجد و محل، زمين بزرگ کنار مسجد را براي جشن ميلاد امام حسن عليه السلام آماده کنند...
http://mehraban63.ParsiBlog.com/Posts/147/
*ابرار*
سلام عليکم.. بسيار عالي ...
عليکم السلام. ممنونم از توجه شما.
+ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ هرگز به (حقيقت) نيکوکاري نمي‌رسيد مگر اينکه از آنچه دوست مي‌داريد، (در راه خدا) انفاق کنيد. *ـ تو هم مثل من اون چراغ خوراک پزي توي کارتون رو دوست داري؟ ـ آره. _ حالا که اينطوره هديه اش مي کنيم به مسجد.*
تسبیح دیجیتال
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله ارديبهشت ماه
vertical_align_top