شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

چراغ جادو
+ [تلگرام] دل نوشته همسر شهيد محسن حججي بسم رب الشهداء و‌الصديقين سلام بر حسين و يارانش و سلام بر محسن عزيزم. ميم، مثل حسين 42 روز پيش راهي سفرت کردم. سفري پر از خطر، اما پر از عشق. سفري که بازگشت از آن يا برگشتن بود يا ماندن. سفري که برگشتنش زندگي بود و ماندنش هم زندگي. اولي زندگي در دنيا و‌ دومي زندگي هم در دنيا و هم در آخرت. هر چه بود عشق بود و عشق. خودم هم ساکت را بستم و وسايلت را جمع کردم. از زير قرآن ردت کردم. آخرين نگاهت هنوز پيش چشمانم هست. اي کاش بيشتر نگاهت کرده بودم، هم چشمانت را، هم قد و بالايت را، هم سرت را. راستش را بخواهي فکر نمي‌کردم اين قدر پر سر و صدا شود رفتنت. نه فقط رفتنت، حتي آمدنت. عزيز دلم؛ دروغ چرا؟ خيلي دلم برايت تنگ شده است. مي‌دانم که تو هم همين حس و حال را داشته‌اي. شب قبل از عمليات زنگ زدي و گفتي:«دلتنگتان شده‌ام». آمدم بي‌تابي کنم....اما باز کربلا نگذاشت. آخرين ديدار رباب و همسرش. آمدم بي قراري کنم... اما، به ياد روضه حضرت رباب افتادم. روضه رباب خداحافظي‌اش فرق مي‌کند. وداع آخرش فرق مي‌کند. خودت هم قبول داري، اصلاً رباب جنس غمش فرق مي‌کند. رباب سر، هم سرش را بريده ديد. بالاي نيزه ديد. به دنبالش هم رفت. نمي‌دانم من هم سر، هم سرم را مي‌بينم يا نه؟! اما، مي‌دانم به اسارت نمي‌روم. همسر خوبم؛ اگر عشق به تو نبود آرامش من هم نبود. قبل از رفتنت به من گفتي: «صبور باش، بي‌تابي نکن، محکم باش، قوي باش، شير زن باش». من هم گوش کردم.عشق به تو مرا به اين اطاعت رساند. محسن جان؛ سفير امام حسين. خبر داري روز عرفه نزديک است. نمي‌دانم امسال دعاي عرفه را به ياد حاج احمد کاظمي بخوانم يا به ياد تو. چقدر زرنگ بودي و من تازه فهميدم. عرفه، مسلم، حاج احمد، تو و شهادت. يک رازي پشت پرده هست که شما را به هم گره زده. مي‌گفتي:« يک شهيد را انتخاب کنيد، با هم رفيق باشيد و تا آخر هم با هم بمانيد». گفتي:«زندگي‌ات را مديون حاج احمد هستي». گفتي:«من سر اين سفره نشسته‌ام و رزق شهادتم را هم از اين سفره بر مي‌دارم». تو حاج احمد را انتخاب کردي و حاج احمد هم تو را. مثل خودش هم رفتي؛ با عزت و سربلندي. همسر عزيز و پدر مهربان، اين روزها حضورت را بيشتر از قبل احساس مي‌کنم. به اين باور رسيده‌ام که شهدا زنده‌اند. خودت که شاهد بودي. بعضي مواقع علي آقا، پسرمان گريه مي‌کرد، خيلي بي‌تابي مي‌کرد. خسته که مي‌شدم با تو حرف مي‌زدم و مي‌گفتم:«محسنم، علي را چه کار کنم؟ خودت بيا». تو مي‌آمدي، چون علي آرام آرام مي‌شد. مي‌دانم که هميشه هم قرار است پيشمان باشي. اصلاً خودماني‌تر بگويم، زندگي جديدي را شروع کرده‌ايم. مثل همه زندگي‌ها سختي‌هايي دارد، مشکلاتي دارد. اما، مهم اين است که من فقط تو را دارم. اين زندگي هم تفاوت‌هايي دارد، چون زندگي‌مان با بقيه فرق مي‌کند، مثل همان روزها. پيوند اين زندگي آسماني است. اما مي‌دانم که باز برايم قرآن مي‌خواني، آن هم با ترجمه.کتاب خواندن‌هايمان ادامه دارد. گلستان شهدا هم که مي‌رويم. مداحي هم برايم مي‌کني. يادت هست چقدر اين شعر را دوست داشتي. منم بايد برم...آره، برم سرم بره... . آن قدر گفتي و خواندي و گريه کردي و به سينه زدي که آخر هم رفتي. هم خودت و هم سرت. راستي برايت نگفته‌ام، علي ديگر مثل قبل نيست. آرام‌تر شده. انگار فهميده که بابايش قرار است بيايد و هر روز بايد سنگ مزار پدرش را ببوسد تا خود صورتت را. همين هم برايش کافي است. شب‌ها برايش قصه مي‌گويم. يکي بود، يکي نبود. پدري بود به نام محسن و ....با خودم قرار گذاشته‌ام هر شب يک داستان از تو برايش بگويم. موضوع‌هاي زيادي دارم. مثل، داستان روزهاي گذشت و فداکاري‌ات در اردوهاي جهادي. داستان عروس و دامادهايي که زندگي‌شان با عکس تو شروع شد. داستان فرزندي به نام اميرحسين که مادرش نامش را تغيير داد و شد محسن. داستان مشکلاتي که به واسطه متوسل شدن به تو حل شد. داستان مرد بودنت، نه ببخشيد شير مرد بودنت. قصه‌ها را برايش مي‌گويم تا بزرگ شود، مرد شود، جهادگر شود، ولايتي شود، پاسدار شود، شهيد شود و مثل تو شود. محسن دوست داشتني‌ام؛ چه انقلابي به پا کرده‌اي؟! ببين. دنيا را زير و رو کرده‌اي. دل‌ها را تکان داده‌اي. نه فقط در دنياي مجازي بيا و ببين برايت چکار کردند. براي آمدنت هم سنگ تمام مي‌گذارند. رهبرمان هم گفتند:«محسن حججي، حجت بر همگان شد». @meayar1
ساعت دماسنج
جابر سليماني
رتبه 0
0 برگزیده
1 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله دي ماه
vertical_align_top