پيامهاي ارسالي
+
ميگن يه روز جبرئيل ميره پيش خدا گلايه ميکنه که: آخه خدا، اين چه وضعيه؟ ما يک عده ايروني توي بهشت داريم که فکر ميکنن اومدن خونه باباشون! به جاي رداي سفيد، همه شون لباس هاي مارک دار و آنچناني ميخوان! بجاي پابرهنه راه رفتن کفش نايک و آديداس درخواست ميکنن. هيچ کدومشون از بالهاشون استفاده نميکنن، ميگن بدون 'بنز' يا 'ب ام و' يا 'تويوتا لکسوز' جائي نميرن! اون بوق و کرناي من هم گم شده...
سعيد عبدلي
93/12/27
آقا من خسته شدم از بس جلوي دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز تميز ميکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و پسته و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتي ديدم بعضيهاشون کاسبي هم ميکنن و حلقه هاي تقدس بالاي سرشون رو به بقيه ميفروشن. چند تاشون کوپن جعلي بهشت درست کردن و به ساکنين بخت برگشته جهنم ميفروشن. چندتاشون دلالي باز کردن و معاملات املاک شمال بهشت ميکنن. يک سري شون حوري هاي بهشت را با تهديد آوردن خونه
الان مراجعه داشتم ميگفت ما کاغذ نسوز ميخواهيم که روزنامه اپوزيسيون بيرون بديم.
ببخش! من برم، بعدا صحبت ميکنيم... چند تا ايروني دارن کوپون جعلي کولر گازي و يخچال ميفروشن... برم يه چماقي بچرخونم.
+
سر ک?س ر?اض? بود?م,پسرا تا استاد روشو م?کرد سمت تخته سوت م?زدن! ?ه ن?م ساعت? بود داشتن ا?ن کاروتکرارم?کردن تو ?ه ک?س 50 نفر? اونم مختلط فک کن ?هو استاد برگشت گفت,م?خوام براتون ?ه خاطره تعر?ف کنم:
وقت? دانشجو بودم با ?ک? از هم ک?س? ها? دخترم دوس شدم ?ه چند وقت با هم بود?م شب? که د?گه فارغ التحص?ل شد?م تا صبحش با هم بود?م!
از اون شب شش ماه گذشت ?ه روز بم زنگ زد گفت :
من ازت حامله ام بعد کل? جرو ب
عسل فروش شهر تلخي
93/4/16
+
مادرش آلزايمر داشت...
بهش گفت: مادر يه بيماري داري . بايد بخاطر همين ببريمت آسايشگاه سالمندان
مادر گفت: چه بيماري ؟
گفت آلزايمر...
گفت: يعني همچيو فراموش ميکني...
مادر گفت: مثل اينکه خودتم همين بيماري رو داري...!
گفت : چطور ؟
مادر گفت انگار يادت رفته با چه زحمتي بزرگت کردم ...
چقدر سختي کشيدم تا بزرگ بشي ...
کمر خم کردم تا قد راست کني ...
پسر رفت تو ي فکر ...!
برگشت به مادرش گفت : مادر منو ببخش
گف
امامت و ولايت
93/4/8
+
خداوند از عزراييل پرسيد : تابحال گريه نکردي زمانيکه جان بني آدمي را ميگرفتي؟
جواب داد:يک بارخنديدم يک بار گريه کردم و يک بار ترسيدم
"خنده ام" زماني بود که به من فرمان دادي جان مردي را بگيرم ??، او را در کنار کفاشي يافتم که به کفاش ميگفت کفشم را طوري بدوز که يک سال دوام بياورد ! به حالش خنديدم و جانش را گرفتم .
"گريه ام " زماني بود که به من دستور دادي جان زني را بگيرم ، او را در بيابان گرم و بي
mahdi-M.N
93/4/10
، او را در بيابان گرم و بي آب و درختي يافتم که در حال زايمان بود .منتظرم ماندم تا نوزادش را به دنيا امد سپس جانش را گزفتم . دلم به حال آن نوزاد بي سرپناه در ان بيابان گرم سوخت و گريه کردم .
"ترسم" زماني بود که به من امر کردي جان فقيهي را بگيرم ، نوري از اتاقش مي آمد هر چه نزديک تر ميشدم نور بيشتر ميشد و زماني که جانش را گرفتم از درخشش چهره اش وحشت زده شدم ...
در اين هنگام خدا به عزراييل گفت
: ميداني آن عالم نوراني کيست؟ ... او همان نوزاديست که در بيابان به حالش گريستي ، من مسئوليت حمايتش را عهده دار بودم .
هر گز گمان مکن که با وجود من ،موجودي در جهان بي سرپناه خواهد بود
+
به بابام گفتم اگر 100 ميليون بهت بدن تو حاضري منو به قتل برسوني؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
الان 20 دقيقه است تو فکر رفته يه لبخند مسخره هم رو لبشه
هي زير چشمي به من داره نگاه ميکنه :|
2-dard del
93/4/11
+
د?شب شروع کردم با دوس دخترم دعوا که آره من مطمئنم تو با کس د?گه ا? هست?!
.
.
.
..
.
.
اونم آخرش گفت بابا اص? اگه شک دار? ب?ا خطامونُ عوض ! ه?چ? د?گه د?دم آبروم در خطره بش
گفتم نه عشقم من به تو اعتماد کامل دارم : (
2-dard del
93/4/11
+
تست کوتاه اما جالب
ابتدا براي چند لحظه به کف دستتان نگاه کنيد.
پس از ان به ناخن هاي همان دستتان نگاه کنيد.
(تاوقتي اين دو کار را نکرده ايد اخر مطلب رو نخونيد وگر نه ارزشش رو از دست ميده سر کاري نيست.)
mahdi-M.N
93/4/10
جواب تست: اگر براي ديدن ناخن هايتان دستتان را برگردانديدو ناخن هارا نگاه کرديد؛گفته ميشود که انساني بيشتر منطقي هستيد. ولي اگر براي ديدن ناخن هايتان در همان حال که کف دستتان مقابل شما است،انگشهايتان را خم کرديد و به ناخن هايتان را نگاه کرديد،بيشتر بر احساستان تکيه داريد
+
مجري: بچه ها...هم شيريني خريدم،هم شکلات،هم بستني
بچه ها: به به...
مجري: ولي هيچکدومو بهتون نميدم!
پسرعمه: اي بابا اين ديگه چه حرکتيه؟...ما کلي آنزيم آزاد کرديم،جواب هيپوتالاموس مارو کي ميده؟
مجري: فقط به يه شرط اينارو بهتون ميدم،بايد بگين گلاي گلدون منو کي خورده
فاميل: اين کره خر!
جيگر: من گل نميخورم! من گل نميخورم! من گل نميخورم!
فاميل: تا حالا فکر ميکرد جيگره،حالا حتماٌ فکر ميکنه بوفونه!
پسرعمه:
تك درخت
93/4/9
+
سره به مادرش گفت با اين قيافه ترسناكت چرا اومدي مدرسه؟
مادر گفت غذاتو نبرده بودي،نميخواستم گرسنه بموني.پسر گفت اي كاش نميومدي تا باعث خجالت و شرمندگي من نشي...
هميشه از چهره مادرش با يک چشم خجالت ميکشيد.. چندسال بعد پسر در 1شهر ديگه دانشگاه قبول شد و همون جا کار پيدا کرد و ازدواج كرد و بچه دار شد.
خبر به گوش مادر رسيد .
مادر گفت بيا تا عروس و نوه هامو ببينم.
mahdi-M.N
93/4/7
اما پسر ميترسيد که زنش و بچش از ديدن پيرزن يه چشم بترسن.. چند سال بعد به پسره خبر دادن مادرت مرده .....
وقتي رسيد مادر رو دفن کرده بودن و فقط 1 يادداشت از طرف مادرش واسش مونده بود :
پسره عزيزم وقتي 6سالت بود تو 1تصادف 1چشمتو از دست دادي،اون موقع من 26سالم بود و در اوج زيبايي بودم
و
بعنوان 1مادر نميتونستم ببينم پسرم 1چشمشو از دست داده واسه همين 1چشممو به پاره تنم دادم،تا مبادا بعدا با ناراحتي زندگي كني پسرم .مواظب چشم مادرت باش .. اشك در چشمهاي پسر جمع شد..
ولي چه دير...
+
م?گن آدم وقت? م?م?ره کل اعضا? بدنش از کل کارا? بد اون آدم
شهادت م?ده بر عل?ه همون شخص !!!...
حا? ?ه سوال ... ؟؟؟؟؟
واقعا ا?ن زبون من شهادت م?ده که چه حرفا?? تو دلم سنگ?ن?
م?کرد و نگفتم !...؟
ا?ن گلوم م?گه که چه روزا?? بغض گلوم رو خوردم که اشکم جلو
ا?ن همه نامرد در ن?اد !.... ؟
ا?ن چشمها م?گن که از نامرد? خ?ل? از نامردا چه شبها?? تا صبح
گر?ه کرده و خواب به چشمش ن?ومده !.... ؟
ا?ن دل ?مصب م?گه که
mahdi-M.N
93/4/7
ا?ن دل ?مصب م?گه که خ?ل? جاها ا?ن آدم محبت کرده اما محبت
ند?ده !... ؟
ا?ن مغز ?مصب م?گه بخاطر کسا?? که دوسشون داشت از خ?ل?
چ?زا گذشته !... ؟
بب?نم م?گن که ا?ن دستا ب?شتر جوون?شو برا? فرداها? بهتر که
اص? وجود نداشته گذاشته !... ؟
ا?ن ?مصبا م?گن که درد س?گار رو براي ر?ه هاش خر?ده که کم
لطف? دوستاشو خانوادشو فراموش کنه !...؟
بب?نم ا?نا م?گن که مشروب و نه واسه لذتش بلکه بر فراموش?
عشقش خورده !...؟
فكر