پيام
+
مي گفت: ديدم کارگرها چشمشون از من برداشته نميشه و دارن بدجور با حسرت نگاهم مي کنند، تازه به خودم اومدم که چه کاري کردم. ساعت يک بامداد شده و ساعتي ديگر از عروسي برادر خانمم نمونده بود که زنگ زدم به خانومم و گفتم که تو ديگه لازم نيست اون بسته هاي دلار که پيشت هست رو بريزي رو سر عروس و براش تعريف کردم که نتيجه ي ريختن دلارها رو سر دامادتوي مردونه، چيزي جز آه و حسرت کارگران نداشته که خانومم گفت،ريختم
عليرضااحساني نيا
93/11/16
ايميك
اين ريختن ها همان و اين همه فخر فروشي عاقبتي جز اين نداشت که از طبقه ي ميلياردرها سقوط کردم به طبقه ي کارگرها.....دير به خودم اومدم، وقتي کار از کار گذشته بود.....ولي ازتون مي خوام بچه هاتونو جوري بار نياريد که فخر بفروشند و ...... مواظب تربيت بچه هامون باشيم و اين موارد ناچيز را جدي بگيريم و از تجربيات ديگران استفاده کنيم.
محمديزداني**دهاتي
:(
ايميك
.
مهندس آروين
اين فيد مخصوص کسايي هست که عاشق بچه هستند http://ard.parsiblog.com/Feeds/7052107/