پيامهاي ارسالي
+
شبانگاهي ست و مسلم سرگردان كوچه هاي بي سرانجام كوفه،هرلحظه سربر ديواري مي نهد،در تاريكي شب دارالخلافه كوفه مجمع نامرداني ست كه براي به خاك نشاندن سفير حسين چاره جويي مي كنند،سوسوي ستاره هاي آسمان كوفه سرگرداني مسلم را به نظاره نشسته اند...
شرمنده حيلي وقت بود كه وقت سرزدن به وبلاگ رو نداشتم..الانم فكر كنم تا يه ماه ديكه نتونم آپ كنم...شباي محرم دعا يادتون نره...
حال ابوالفضل هم خوبه...2هفته اي ميشه مرخص شده...
التماس دعا يازهرا
ميراب عطش
91/4/25
+
هوالعليم
امروز اومدم تا تاخير چندماهه خودمو توجيح کنم و تشکر کنم از همه اونايي که توي اين مدت تنهام نذاشتند و عذرخواهي کنم از اونايي که پيام دادند و من جواب ندادم
به روزم فقط جهت اطلاع!!!
التماس دعا يازهرا
+
مي دونم اينبار خيلي دير بروز كردم...چندبار اومدم كه بنويسم ولي نشد هر بار يا خطوط مشغول بود يا صفحه پيامها رو باز مي كردم و فقط زل ميزدم بهش...نمي دونستم اينبار از چي واز كجا بگم؟...چندين بار خواستم به بهانه سال نوآوري سبك نوشتنم رو عوض كنم...ديگه بسه سفرنامه نوشتن و از غم گفتن... يه كمي هم سياسي و فرهنگي بگم...ولي وقتي وارد پارسي بلاگ شدم و وبلاگهاي دوستان رو ديدم كه همه يه جورايي توو حال و هواي جنوبند...اين دل منم كه از قبل عيد تا حالا بدجودي ديوونه مناطق شده بود...نمي دونم چرا ولي تا بخودم بيام ديدم دستم يه نوشتن روون شد و بي مقدمه رفت تا اروند...
بروزم..التماس دعا يازهرا
+
امان ازين دل ديوونه…امروز بدجوري زده به سيم آخر…اينروزا خودمم نميدونم دلم چشه و هواي كجا رو داره؛ اينروزا به هرجا نگاه مي كنم چشام تاب نمياره…
بروزم ...التماس دعا يازهرا
+
:خيليا ميگفتن حال و هواي وبلاگم هميشه غصه دار و غم ناكه...نميدونم خيلي سعي كردم اينبارشاد بنويسم اميدوارم اينطور شده باشه.
بروزم
التماس دعا يازهرا
+
تاحالا چندين بار ديده بودمش،توي يه اتاق كوچيك، سر ودست باند پيچي شده و حتي بدن خوني و بي حالش رو ديده بودم ...ولي اينبار فرق ميكرد...نوشته خواهرم كه به ديوار زده بود توان همه رو طاق كرد و اشك رو همنواي قلبمون...«پرستوي سفيدم پرمزن مرو مادر/ دل از تو نبريدم، پرمكن مرو مادر» ...چشماي سرخ و لبخنداي زوركي و لب برچيدن الكي سلب روحيه بود...
بروزم...التماس دعا يازهرا
+
سلام..الان كه اين پيام رو مينويسم نزديك ادان مغربه...يه روز طوفاني براي تمام خانواده كه تمام شد...قبل اذان صبح بود كه ابوالفضل در اثر تشنج مرگ مغزي شد و براي ساعتي روحش پركشيد...اونم تو بغل مادرش ولي انگار خدا فقط ميخواست صبر مادرش رو بسنجه...روحش تو آغوش مادرش برگشت ولي...نيم روزي نبود ابوالفضل رو چشيديم سخت و تلخ ...ولي الان كه مينوسم نميدونم معجزه شده يا....؟....خدا ابولقضل رو دوياره هديه داد..اگرچه نه كامل و سالم ولي نفس كشيدنش هم برامون غنيمته...روزنه اميديست براي شفاي كاملش اگر چه دير ولي شايدممكن...التماس دعا يازهرا
+
به گفته خواهرم اينبار من براش مينويسم...چوم خودش به اينترنت دسترسي نداره...به خاطر اينکه ابوالفضل بيمارستان بستري شدهhttp://saye-tanhayi.blogfa.com/...فردا(۱۵مهر)پيوند مغز استخوان داره..آخرين و تنها روزنه اميدمون...براش دعا کنيد...
+
نميدونم اينبار چه بهونه اي باعث شد كه بنويسم ولي ميدونم اينبار بهونه نوشتنم براي اينه كه ديگه ننويسم...توي اين مدت خيلي باخودم كلنجار رفتم كه بنويسم بانه؟برم يا بمونم و ادامه بدم؟...اينبار اومدم كه غزل خداحافظي رو بخونم ...اينبار ديگه مرغ دلم هواي پرواز نداره...پراشو بريده و نشسته وفقط نظاره ميكنه..به گذشته به اون دور دست...به اونروزايي كه به بهونه سفر عشق نوشتن رو شروع كرد وحالا بدون بهونه بايد دست بكشه
شايد اين آخرين پستم باشه شايدم يه استراحت كوتاه يا طولاني...به هرحال فقط حلال كنيد...التماس دعا يازهرا
+
ماه شعبان براي من يه حال ديگه اي داره...شعبان براي من بوي كربلا رو ميده..بوي بين الحرمين..شعبان براي من شده صداي زنگ ساعت حرم علمدار..شده طلوع قشنگ خورشيد كربلا و غروب سرخش...شعبان يادآور يه سفر رويايي بود..سفري به انتهاي زمين..سفري به ابتداي زمان..سفري به اوج جوانمردي...سفري به قله سعادت...سفري يه عرش زميني خدا...
بروزم..التماس دعا يازهرا
+
امروز كه به تقويم نگاه كردم تازه فهميدم چند هفته شده كه حال وحوصله نوشتن نداشتم وچند روزه كه دنبال بهانه اي براي نوشتن ميگردم...توي اين چند روز چندين بار اومدم كه بنويسم ولي هربار فقط به صفحه چشم دوختم و با تمام بي ميلي صفحه روبستم وموكول كردم به فردا...نميدونم چندتا فردا گذشت تا بالاخره مشغول نوشتن شدم...امروز كه به تقويم نگاه كردم تاره فهميدم چه مناسبتاي مباركي ميان و ميرن و من نشستم و فقط نگاه ميكنم...
بروزم..التماس دعا يازهرا
+
فاطمه يگانه دري بود که هزاران سال پيش از ميلاد در گنجينه علم الهي مخفي بود ....ياس سفيد محمدي و ياس نيلوفري حيدري مقدمت گلباران
مادرم از راه دور روي ماهت رو ميبوسم.....ميدونم دعات تاهميشه عمرم همراه و پشتيبان منه....كاش ميشد تمام وجودم رو كه از چشمه زلالت سرچشمه گرفته كادو ميكردم و برات ميفرستادم....
بروزم...التماس دعا يازهرا
+
نمي دونم چرا امروز تصميم گرفتم بنويسم...ايام فاطميه تمام شد...ديروز يه نگاهي به تقويم انداختم...5شنبه وفات ام البنين....
بي اختيار دلم پركشيد تا بقيع...پشت ميله هاي بقيع...درست روبروي قبر ام البنين...يادش بخير اونروزايي كه تنها مقرم مقام ام البنين بود...
بروزم..التماس دعا يازهرا
+
نمي دونم...به اين زودي 3 سال شد؛ اين ايام کجا بودم و حالا کجام؟ آرزوم بود که فاطميه مدينه باشم و حالا 3 سال که آرزوم براورده شده و حالا حسرت مي خورم که ايکاش هيچ وقت روز شهادت خانوم مدينه نمي موندم که حالا نتونم اينجا بمونم....
يروزم...التماس دعا يازهرا
+
نيمه هاي شب است, ماه در آسمان پر ستاره امشب خودنمايي مي كند, كوچه ها محو سكوت اندو همگان در خواب سنگيني فرورقته اند. صداي پاي عابري كه مدينه را كوچه به كوچه طي مي كند اين سكوت وهم انگيز را مي شكند...
بروزم..شرمنده از دوستاني كه وقت نميشه جواب محبتاشون رو بدم..ايام امتحانات مجالي نميده..ان شاءالله بعد از امتحانات جبران ميكنم..التماس دعا يازهرا