پيامهاي ارسالي
+
از آتش پريدن برايم رنگ باختـ
وقتي فهميدمـ
ابراهيم براي اين که نور منور دشمن را بيدار نکند
روي آتش ـخــوابــــيــــد ...
شکار لحظه ها
96/4/24
+
اميري حسين و نعم الامير...
به هر بزم و هر کوي و هر انجمن / سرم خاک پاي حسين و حسن/
پدر در دو گوشم سرود اين سخن / که اي نازنين طفل دلبند من/ حسيني بمان و حسيني بمير/
اميري حسين و نعم الامير...
زخون جگر پاک پاکم کنيد/ سپس عاشق سينه چاکم کنيد/
به تيغ محبت هلاکم کنيد/ به صحن ابوالفضل خاکم کنيد/ که خاکم دهد بوي مشک و عبير/
اميري حسين و نعم الامير ...
شکار لحظه ها
96/4/24
+
ز جان گذشته هايت شدند عاقبت به خير/ أنيس و سَـعد و حُـرُّ و بَـشير و مالک و زهير ...
عِـباد و عابس و سالم و جون و حنظله/ رُمَـيث و عامر و مِـنهَـج و حارث و بُـرِير ...
جُـناده و سُـوَيد و جابر و شبيب/حَـتوف و سِـيف، سعيد و جُـندب و حبيب ...
به راه تو به خاک و خون فتاده اند/ که بعد از آن شدي تو شيب الخضيب ...
سروده اند تمام اين جوان و پير/ اميري حسينٌ و نعم الامير ...
شکار لحظه ها
96/4/24
ادامه دارد اين نهضت از خون باکري/ مسير و سيرهي سرخ چمران و باقري ... عليمحمدي، شهرياري و احمدي/
به چشم فتح آويني و خط شاطري....
حسيني است تمام اين قافله/خميني است امام اين قافله ... و تا عليست طلايه دار مسير/ شهادت است مرام اين قافله ... بحقشان بيا و دستمان بگير/اميري حسينٌ و نعم الامير ...
بدان که رسم مهمان نوازي چنين نبود/ بگو که جرم حاجيان کشته در منا چه بود ... شبيه خنجري شدي به دست دولت يهود/ الا و لعنه الله علي آل سعود ...
منا شده شبيه خاک نينوا/ نداده آب کسي به دست تشنه ها ... به قرب حق رسيده اند حاجيان/که از منا رسيده اند کربلا ....
بگو به ياد کشتگان آن کوير/ اميري حسينٌ نعم الامير ...
جبهه مقاومت اسلامي
96/2/24
دشت پر بود از شقايق هاي لطيف و کاغذي که در مقابل يکديگر قد علم کرده بودند. باد آرام در ميان شقايق ها مي پيچيد و گروه گروه آن ها را به تکاپو مي انداخت. آفتاب هم از پشت ابر گاه گاهي دشت ها را نوازش مي کرد. زهرا در ميان دشت با لباس تمام قد سفيد ايستاده بود .... ادامه در وبلاگ
جبهه مقاومت اسلامي
96/2/24
+
دوان دوان داخل کوچه آمد
پاهاي برهنه اش را روي آسفالت هاي سرد و خيس گذاشت
در حالي که مي لرزيد، زير رگبار، چشم به آسمان دوخت و گفت :
"خدايا ... خدايا ... قبلا گفته بودم سقف خانه مان خراب است ...از تو مي خواهم باران را قطع کني ... به خاطر برادر کوچکم ... فقط همين يکبار!"
شمس الظلام
95/9/3
+
هواي اين شهر بدجور گرفته است ... انگار وارونگي شده است همه چيز با هم ... مي گويند هر روز در شهر قلب کسي مي ايستد، وجدانش تمام مي کند و روحش مي ميرد ... ريز گردهاي غربي حالا ديگر همه جا هستند ... ماسک بر چشم و گوش هم افاقه نمي کند ... فقط بايد دعا کرد رحمت خدا ببارد ...!
کوچه بنے هاشم
95/1/20
+
وقتي پدر از او پرسيد: "دخترم چرا لباس شب عروسي را به فقير بخشيدي و با لباس کهنه اولين بار به خانه علي رفتي؟"
لبخند زد و گفت: "پدرجان مگر نه اين است که ... لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ ... من هم آن شب هيچ چيز را به اندازه ي آن لباس دوست نداشتم براي همين آن را بخشيدم!"
پدر هم از سخن فاطمه به اشکــــ آمد و گفت : "فداها ابوها ... "
*ابرار*
94/12/25
+
علي را که شکست دادند ... فرياد زد :
"هنوز کار تمام نشده است ..."
"حالا بايد فـاطـمـهـ را بـ شـ کـ نـ يـ م!"
منتظران ظهور مهدي(عج
94/12/21
+
به آخر رمضان که مي رسيم
گروهے
قلب هايشان پر از سرور شده است
و رخسارشان پر از نور
و چهرهايشان پر از لبخند
و گروهے
فقط يک ماه ديگر را پشت سر گذاشته اند ...
درست مانند آياتــ تو
وُجـوهٌ يَومئذٍ مُّسفرة ... ضاحكة مستبشرة ...ووجوهٌ يومئذٍ عليها غَبـرةٌ...تَرهـقُها قَترةٌ
*ابرار*
94/5/3
در آن روز چهرههايى درخشانند ... خندان شادانند ... و در آن روز چهرههايى است كه بر آنها غبار نشسته ... آنها را تاريكى پوشانده است ... عبس 38-41
1 فرد دیگر
15 فرد دیگر
+
امشب شب هشتم
پاهاي جسمم توان رفتند ندارند اما
انِّ "قلبے" وَقَفْتُ عَلَى بَابٍ مِنْ أَبْوَابِ بُيُوتِ نَبِيِّكَ ...
آيا داخل شود؟
نگارستان خيال
94/4/15
+
بگذار امشب اشک بريزم براي تنگي و تاريکي قبرم
اشک بريزم براي لحظه جان دادنم ...
براي لحظه اي که ديگر هيچ چيز فرقے نمي کند
فَمالے ـلا اَبْـكـے؟
نگارستان خيال
94/4/15