شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

آموزش پیرایش مردانه اورجینال
+ حضور خلوت انس است و دوستان جمعند ** و ان يکاد بخوانيد و در فراز کنيد
يالله ... ما اومديم
اِ چرا عوض شد؟
بنظر شما اين فضاي صميمي حيف نيست ... تازه عکس بعدي هم تو راهه (عکس استکان چاي و شب نشيني !!)
منتظريم.... چاي سبز هم داريد؟
اگر دوست داريد لايک بزنيد اگر نه عوضش ميکنم
راستي يادم نبود چاي تموم شده فقط قهوه داريم
و اما مشاعره . . . (آهاييييييييييييييييييييييييييييييييييييييي نفس کش!!! ههههههههههههههه)
من نيستم
فعلا يه فنجون قهوه بفرماييد تا بعد .
ممنون
اگرم چاي خور هستيد دارم ميارم .. .
چاي اصلا نميخورم ... مگه اينكه تو مهموني مجبورم كنند... مخصوصا وقتي ميام ايران... به زور ميگن بخور... واي مي ايستن ببينن ميخورم يا نه
منم قهوه رو ترجيح ميدم و يک نکته جالب و باور نکردني اينکه سابقه قهوه در کشور ما بيشتر از چاي هست !‍‍‍‍
ببينم لابد اون كه اون وسط گذاشته شده هم ديوان حافظه !
واقعا؟؟؟؟؟
نه ديوان حافظ رو گذاشتن تو ايوون
توضيح بديد آقاي ميگلي تا منم بعدش يه چيزي راجع به شكر و چاي و صهيونيسم بگم
اينم حافظ تو ايوون
عرضم بحضورتون پيش از اينکه تجار ايراني با چاي در هندوستان آشنا بشوند .. مردم ايران از طريق تجار عثماني (ترک) با قهوه آشنا شده اند .. قهوه از آمريکا به اروپا و از آنجا به ايران مي آمده .. که بعدها بعلت جنگ ها ورود قهوه به ايران متوقف و چاي کم کم دل مردم ما را بدست آورد (مختصر - مفيد)
sajede
چه جالب/ من نمي دونستم
افسوس از ...
از چي افسوس ميخوريد جناب يزدي ؟ نکنه رصدخانه تان مشکلي پيدا کرده
* سميه *
چه مشاعره جالبي بوده !!!!!!!!!! همش به صرف چاي و قهوه گذشته . پس اشعارش كو ؟؟؟؟
حريف نبود ... همه از من مي ترسن هههههه
من نمي ترسم از شما اما متاسفانه تو اين يه مورد استعدادم كمه....فقط توانا بود هركه... رو بلدم :دي
* سميه *
آقاي ميگلي تو اين يه مورد به همه حق ميدم . شما كه ماشااله كم نميارين از ..........
الهام خانم با توجه به محيط پيرامون شما همين توانا بود هرکه دانا بود هم براي ما کفايت ميکنه
سميه خانم البته ما گردنمون از سيم بکسل هم باريکتره
يکي کودکي ديد بي دست و پا // بگفتش برو کار ميکن مگو چيست کار !!!
migam aghaye migli shoma chera inghadr sher baladin
mishe man tarane begam ?
تقصير من نبود رفيق ناياب گولم زد
* سميه *
شايد از سيم بكسل باريكتر باشه ولي حتما محكمتر از اونه
اين كليات سعدي رو باز كردم همه صفحه هاشو ديدم ر نداره
مزن بر سر ناتوان دست زور // که او هم مي زند بر سرت دست زور!!
شمام همش ر ميگينا
رياست به دست كساني خطاست/كه از دستشان دستها بر خداست
هههه اين توي کلياتش نيست شايد تو جيگراتش باشه
(خنده)
* سميه *
به هر حال بوده ديگه. حالا كليه و جيگرش زياد مهم نيست !!!
ت بديد
* سميه *
الهام خودت توانا رو بگو
مي خواين مشاعره کنين ؟
توانا بود هركه دانا بود / ز دانش دل پير برنا بود :دي
* سميه *
من نه. شما مشاعره كنين من نظر ميدم
سميه داوره
کارت زرد و قرمز هم داره؟
* سميه *
نه. بادمجوني و صورتي دارم .
من بادمجوني ميخام
اوه اوه پس هرکي خطا کنه پاي چشمش بادمجون ميکارين ؟
* سميه *
نه كلا خلاص ميشه. شما چيكار به كارتا دارين؟ مشاعرتونو بكنين.
اي که از کوچه معشوقه ما ميگذري // بر حذر باش که ما هم از کوچه معشوقه تو مي گذريم
اين جوكه يا شعره؟
براي تنوع ذاعقه امروز از اين شعر ها سرو ميکنيم
بابا من كليات سعدي رو باز كردم بهش برميخوره
* سميه *
وارد مسائل حاشيه اي نشين لطفا
پس مي خواستي تقلب کني (داور ... داوررررررررررر)
* سميه *
آقاي ميگلي شما ادامه بدين
چون گفتيد کليات سعدي منم از همونجا شروع ميکنم ...
من بي مايه که باشم که هوادار تو باشم / حيف باشد که تو يار من و من يار تو باشم
منه دل بر اين دولت پنج روز/به دود دل خلق خود را مسوز
(داورررررررررررررررررررررر)
* سميه *
چرا داد ميزنين؟؟
داور اين آقاي ميگلي چرا اينقدر جر ميزنه... ادامه نميدما
مشاعره موضوعي باشه نه هويجوري
* سميه *
چرا الكي قانون ميذارين؟ مشاعره آزاده هر كس هرچي دوست داره ميتونه بگه
آخ چشمم .. داور ايشون انگشتشو کرد تو چشمم
من هم اول روز گفتم جان فداي روي تو // شرط مردي نيست برگرديدن از گفتار خويش
حالا موضوعيه يا به آخرين حرف توجه كنم؟ اگه موضوعيه راجع به چيه؟
* سميه *
بر اساس حرف آخر
هم موضوعيه هم حروفي .... موضوع : از يار شروع ميشه
شنيدم كه در روز اميد و بيم/بدان را به نيكان ببخشد كريم.... (اينجا كريم مقصود يار است. اينم موضوعي :دي)
* سميه *
باشه پس من ميگم: رفـتـي و دل ربـودي يـک شـهر مبــتــلا را / تا کي کنيم بي تو،صبري که نيست ما را
مزن بر سر ناتوان دست زور // که او هم ميزند بر سرت دست زور (در اينجا مقصود از زننده : يار و ناتوان هم خود بنده مي باشم)
سميه خانم - الهام خانم شما ادامه بدهيد بنده بايد بروم جايي برميگردم و برنده بين شما دو نفر رو شکست ميدم باشه ... فعلا
كم آوردند آيا؟ :دي
* سميه *
اي صدا و سخن توست سرآغاز جهان/ دل سپردن به پيامت چاره ساز انسان
ننازم به سرمايه ي فضل خويش/به دريوزه آورده ام دست پيش
* سميه *
الهام شين سخته من زياد بلد نيستم. شمع را بايد از اين خانه بدر بردن و کشتن / تا به همسايه نگويد که تو در خانه ي مايي
يد ظلم جايي كه گردد دراز/ نبيني لب مردم از خنده باز
* سميه *
يـه ماهـي خيــلي کوچيـک ميــون ازادي و تور / که دل خوشيش بي خوديه مثل يه ارزوي دور
آقا نوبتي همه داريم مبپريم تو هم :دي
* سميه *
مانده ام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا / يا چــه بــوده است مـــراد وي از ايـن سـاختنم
* سميه *
مـا را گـلـي از روي تو چيـــدن نـگذارند / چيدن که خيال است که ديدن نگذارند
* سميه *
مي رسد روزي که شرط عاشقي دلدادگي است / آن زمــان، هـر دل فقط يــک بار عـاشـــق ميـشود
* سميه *
دل که رنجيد از کسي خرسند کردن مشکل است/ شيـشه ي بـشکسته را پيـوند کردن مشـکل است
* سميه *
مدعي خواست که ايد به تماشاگه راز / دست غيب امد و بر سينه نامحرم زد
* سميه *
الهامممممممممم. كجا رفتي پس؟؟
من به قول آقاي يزدي دارم رصد ميكنم
* سميه *
اي بابا مثلا من داور بودم ها !!!
:دي من كم اوردم آخه
* سميه *
ترسم اي مرگ تو نيايي و من پير شوم/ آنقد زنده بمانم که ز جان سير شوم
هههه نترس
ترسم که سر کوي تو را سيل بگيرد // اي بي خبر از گريه ي مستانه ام امشب
* سميه *
نترسيدم فقط حس شعرم خشكيد
چشم من بيا منو ياري بکن // گونه هام خشکيده شد کاري بکن
* سميه *
نامــه جـــرم مــرا روز جــزا باز مــکن / من به اميد عطاي تو خطا کار شدم
من نداستم از اول که تو بي مهر و وفايي // عهد نا بستن از آن به که ببندي و نپايي
* سميه *
ياري اندر کس نميـبـيـنـم ياران را چه شد/ دوستي کي اخر امد دوستداران را چه شد
دوستان عيب کنندم که چرا دل به تو دادم // بايد اول به تو گفتن که چنين خوب چرايي
* سميه *
ياري که داد بر باد ارام و طاقتم را / اي واي اگر نداند قدر محبتم را
از دست عزيزان چه بگويم گله اي نيست // گر هم گله اي هست دگر حوصله اي نيست
* سميه *
تار و پود هستيم بر باد رفت اما نرفت/ عاشقي ها از دلم ديوانگي ها از سرم
من آن ديوانه بندم که ديوان را همي بندم // من ديوانه ديوان را سليمانم بجان تو
نبود ... ؟
وفاي صحبت جانان به گوش جانم گفت/نه عاشقي كه حذر مي كني ز رسوايي
يار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا / يار تويي غار تويي خواجه نگهدار مرا
آفرين بر زبان شيرينت/كاين همه شور در جهان انداخت
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد / بيچاره دلم در غم بسيار افتاد
دل از بي مرادي به فكرت مسوز/شب آبستن است اي برادر به روز
ز دو ديده خون فشانم زغمت شب جدايي / چه کنم که هست اينها گل باغ آشنايي
يا وفا يا خبر وصل تو يا مرگ رقيب/ بود آيا که فلک زين دو سه کاري بکند؟
دوش در حلقه ما قصه گيسوي تو بود / تا دل شب سخن از سلسله موي تو بود
دير آمدي اي نگار سرمست/زودت ندهيم دامن از دست
تيري كه زدي بر دلم از غمزه خطا رفت / تا باز چه انديشه كند راي صوابت
تير بر آر از نيام،زهر برافكن به جام/كز قبل ما قبول، وز طرف ما رضاست
تا چه باشد بعد از اين ايام ما / يا به رسوايي کشد يا کام ما
از بهر خدا روي مپوش از زن و از مرد/تا صنع خدا مي نگرد از چپ و از راست
ترك افسانه بگو حافظ و مي نوش دمي / كه نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوخت
تو نه مرد عشق بودي خود ازين حساب سعدي/كه نه قوت گريز است و نه طاقت گزندت
تا به گيسوي تو دست ناسزايان كم رسد / هر دلي از حلقه‌اي در ذكر يارب يارب است
تو برون خبر نداري كه چه مي رود ز عشقت/به در آي، اگر نه آتش بزنيم بر حجيبت
مصرع دوم به مصرع اول نميخورهههههاا مطمئنيد از يك بيته؟
تو خود وصال دگر بودي اي نسيم وصال / خطا نگر كه دل اميد در وفاي تو بست (بله از حافظ)
تو درخت خوب منظر همه ميوه اي ليكن/چه كنم به دست كوته كه نمي رسد به سيبت
قبليو ميگم (يا رب يا رب است)
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست / دل سودازده از غصه دو نيم افتادست
بله همون هم دزسته
تو شبي در انتظار ننشسته اي،چه داني/كه چه شب گذشت بر منتظران نا شكيبت؟
تا چشم بتم چه فتنه انگيخت؟ / كز هر طرفي هزار غوغاست
تو خود اي شب جدايي چه شبي بدين درازي؟ بگذر كه جان سعدي بگداخت از نهيبت
تا عراقي والهء روي تو شد / در ميان خلق رسوايي خوش است
تو را حكايت ما مختصر به گوش آيد/كه حال تشنه نمي داني اي گل سيراب
بي تو در دامن گلزار نخسبم يک شب / که نه در باديه خار مغيلان باشم
ما را همه شب نمي برد خواب/ اي خفته ي روزگار درياب
به کدام مکتب است اين به کدام ملت است اين / که کشند عاشقي را که تو عاشقم چرايي
يكباره به ترك ما بگفتي/زنهار نگويي اين نه نيكوست
تا نپنداري كه بي‌روي خوشت / در همه عالم مرا جايي خوش است
تو بدين چشم مست و پيشاني/ دل ما باز پس نخواهي داد
دل و دين و عقل و هوشم همه را به باد دادي / زکدام باده ساقي به من خراب دادي
يكي به سمع رضا گوش دل به سعدي دار/كه سوز عشق سخنهاي دلنواز آرد
درس عشق از هرکه مي پرسم جوابم مي دهد / از که مي پرسي که من خود عاجزم در کار خويش
شيراز مشكين ميكند چون ناف آهوي ختن/گر باد نوروز از سرش بويي به صحرا مي برد
دل گفت فروکش کنم اين شهر به بويش / بيچاره ندانست که يارش سفري بود
دو چشم مست تو شهري به غمزه اي ببرد/ كرشمه ي تو جهاني به يك نظر گيرد
در بهشت وصل جان‌افزا تويي / جز لبت كس را رحيق آشام نيست
تا دل به تو پيوستم راه همه دربستم/ جايي كه تو بنشيني،بس فتنه كه برخيزد
در حق ما هرکه خواهد هرچه خواهد گو بگو / ما نميداريم دست از دامن دلدار خويش
شب و روز رفت بايد قدم روندگان را/چو به مأمني رسيدي، دگرت سفر نباشد
دارم از زلف سياهت گله چندان که مپرس / که چنان ز او شده ام بي سر و سامان که مپرس
ساعتي كز درم آن سرو روان باز آمد/راست گويي به تن مرده روان باز آمد
دردم از يار است و درمان نيز هم /دل فداي او شد و جان نيز هم
مژدگاني بده اي نفس كه سختي بگذشت/دل گراني مكن اي جسم كه جان باز آمد
در کوير دل بجز باران عشقت نيست ميل / آه اگر عشقت نبارد بر سرم باراني
يک شبه عاشق شدن ما را بس است / اين همه غافل شدن ما را خس است
تير آه ما ز گردون بگررد حافظ خموش / رحم كن بر جان خود پرهيز كن از تير ما
اي گل تو نيز شوخي بلبل معاف دار/كانجا كه رنگ و بوي بود ،گفت و گو بود
در حريم عشق نتوان دم زد از گفت و شنود / زانکه آنجا جمله اعضا چشم بايد بود و گوش
شب تا سحر مي نغنوم، و اندرز كس مي نشنوم/ وين ره نه قاصد مي روم،كز كف عنانم مي رود
در کوي نيک نامي ما را گذر ندادند / گرخود نمي پسندي تغيير ده فضا را
او به فغان آمده است زين همه تعجيل ما/ اي عجب و، ما به جان زين همه تأخير او
وامانده ام بي دست و پا از همرهان خود جدا / تنها مرو تنها چرا سرو روان آهسته تر
رو ملك دو عالم به مي يكشبه بفروش/ گو زهد چهل ساله به هيهات برآريد
دست از طلب ندارم تا کام من برآيد / يا جان رسد به جانان يا جان ز تن بر آيد
دريغ آيدت هر دو عالم خريدن/اگر قدر نقدي كه داري بداني
يا چو ديدارم نمودي دل نبايستي شکست / يا نبايستي نمود اول مرا ديدار خويش
شاخي كه سر به خانه همسايه مي برد/تلخي برآورد، مگرش بيخ بركني
يار بيگانه نگيرد هر که دارد يار خويش / اي که دستي چرب داري پيشتر ديوار خويش
شرف نفس به جود است و كرامت به سجود/هر كه اين هر دو ندارد، عدمش به كه وجود
در عدم پرتو حسنت ز تجلي دم زد / عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
داني كدام جاهل بر حال ما بخندد؟ كاو را نبوده باشد در عمر خويش حالي
يکي ديوانه اي آتش بر افروخت / در آن هنگامه جان خويش را سوخت
تو جفا كني و صولت دگران دعاي دولت/چه كنند ازين لطافت كه تو پادشاه داري؟
يار مردان خدا باش كه در كشتي نوح / هست خاكي كه به آبي نخرد طوفان را
اين طريق دشمني باشد نه راه دوستي/ كآبروي دوستان در پيش دشمن مي بري
يا رب اين نوگل خندان که سپردي به منش/ ميسپارم به تو از چشم حسود چمنش
شادم به تو مرحبا و اهلا/ اي بخت سعيد مقبل من
نازنينا مُلـــــك دل تسـخير توست/ پـاي جان بـي قيد ، در زنجير توست
تو چه ارمغان آري كه به دوستان فرستي؟/چه ازين به ارمغاني كه تو خويشتن بيايي؟
عکس شاه نعمت الله ولي - ماهان - کرمان
بله تا حدودي
پس شاه نعمت الله ولي اينه ...
خوب صوفيگري را بايد شناخت و بعد قضاوت کرد
منم صوفيه رو قبول ندارم الان يه جوري شدم... يعني كلا با صوفيا مشكل دارم
من شناختم و قضاوت كردم
صوفي واقعي را بايد شناخت و اينکه عده اي خودشان را صوفي مي دونند مهم نيست ..
صوفي كيست؟
کتاب بخون
يه بار رفتم خانقاه نوربخشي ها توي تهران يه خونه مانند بود... گفتند چون جديدي بايد قطب ببيندت... قطب بلوز و شلواري بود :دي بهم گفت چرا اومدي؟ گفتم :
ميخام مشرف شم... گفت نه عزيزم تو برو درس بخون دكتر شي :دي
اينها که کشکن صوفي نيستن !! صوفي ها مردن نسلشون منقرض شد الهام خانم ... اينها شيادن دروغگو اند ... من که ميگم صوفي يعني برو به 900 سال پيش تا بدوني
يه بار ديگه رفتم يه جا حسينيه مانند تو شيراز اين مربوط به فرقه گناباديا بود... پيرشون كه اومد چند تا زن رفتند دستشو بوسيدند. به دوستم گفتم مگه نا محرم نيست ؟ گفت:
گفت : نه اينا دهاتي اند نمي دونن... بعدها فهميدم اصلا اين يك چيز عاديه
ميدونم چي ميگيد .. اما منظور من از صوفي اينها نيستن اينها شياد و دروغگو هستند ...
منظورتون بايزيد بسطامي، حلاج، تذكره اوليا و ايناست؟ (خوندم اينارو)
الان صوفي رو اين ميدونن... صوفي معادله با گوشه نشيني، زهد و عبادت بيهوده.... تا امام هاي ما هستند ما را چه به شاه نعمت الله ولي
بله دقيقا و همينطور خط سوم ... شمس تبريزي ... مولانا ... سهروردي و .... صوفي حقيقي اينها هستند که وجودشون رو صاف کردند نه اين دغل بازهاي خرقه پوشي که جوونها رو گمراه ميکنند
من ميگم تا ائمه هستند چرا از اينا كه حتي ولايت رو هم قبول نداشتند پيروي كنيم؟
کي ولايت رو قبول نداشته ؟
حلاج،بايزيد بسطامي، عطار، و بقيه بزرگانشون
چطور به اين نتيجه رسيدين ... مثلا عطار که در تذکره الاوليا اولين کلامش درباره امام صادق (ع) هست !!
ولايتيا رهبرشون بعد از امام زمان همون 61 زعيم هست و حالا هم آقاي خامنه اي... اسم هيچ كدوم از اين قطب و مرشد ها جزء اين زعما نيست
در سني بودنشون شكي نيست
جبر زمان رو فراموش نکنيد . . . البته اين بحث مفصلي هست و اينجا جمع نميشه
حافظ مجبور بود تقيه كنه اما باقي بخصوص بايزيد بسطامي و عطار و ... در سني بودنشون شكي نيست
عرض کردم محل بحث تنگه و جاي بحث بسيار !!
چشم... زيپ دهنمو كشيدم
ننننننننهههههه نه بيان فضل کردم که نصيحت تو گفتم / هم از آدمي شنيدم بيان آدميت
اما من بهتون ثابت ميكنم.... الان خوابگاه هستم نميتونم سند رو كنم و آدرس بدم... رفتم خونه براتون سند ميارم اوكي؟
خوشحال ميشم
آنکه رخسار تو را رنگ گل و نسرين داد / صبر و آرام تواند به من مسکين داد
هههههه آناتا فکر مي کني اينها صوفي اند ؟ نه عزيز دل برادر اينها شياد و دروغگو هستند
اينها كه بله.... اما اونها هم مشكل دارند... نه اخلاقي...بلكه اعتقادي
به پايان آمد اين دفتر خکايت همچنان باقي / به صد دفتر نشايد گفت وصف الحال مشتاقي
مثلا چه مشکلي ؟
همون كه گفتم مساله ولايت... قرار شد رفتم خونه با سند ثابت كنم... تا اون موقع
آقاي ميگلي منظورشون فرقه نوربخشيه بود نه نويسنده
آهان بله بله .... پس ؛ به پايان آمد اين دفتر حکايت همچنان باقي / به صد دفتر نشايد گفت وصف الحال مشتاقي
همين فرقه نوربخشي كه من رفتم تو خانقاهشون هر وقت اسم خدا ميومد ميگفتند بــــــخــــــــــش :دي
فعلا كه به پايان نيومده....چون هنوز دارم حرف ميزنم
خوب بله همه منحرف اند اين که ما هم گفتيم
از نظر من صوفيه منحرفه حالا هر نوعيش
صوفيه هم مانند بسياري از فرق اسلامي آغازي اعتقادي داشته که در طول زمان به انحراف کشيده شده و امروز آن چيزي که به اسم صوفي معرفي مي شود تنها دغل و حقه بازي گمراه کننده اي است
تا ولي هست اين پير و مرشد و مراد بازيا چه معني داره؟
به هر حال رسيدن و شناخت ولي هم نيازمند داشتن پير و مرشدي اگاه هست و الا همين ولي هم مي تواند گمراهتان کند !!
نه عکس اشکالي نداره ... پيشنهاد ميکنم شما درباره نعمت الله ولي تحقيق کنيد و گول اين کساني رو که خودشون رو صوفي و نعمت اللهي و ... مينامند نخوريد
من قصد جسارت به شما رو ندارم و براتون احترام قائلم آقاي ميگلي اما بايد بگم شما اشتباه ميكنيد (بازم پوزش ميطلبم)... اين مرشدا كه ولايت فقيه رو قبوا ندارند چظور ميخان راهنماي انسان براي شناخت ولي باشند؟
شبهه اي نيست ..
(نه بحث خوبه براي آگاهي اشکالي نداره )خوب شما بدنبال مرشدي باش که ولايي باشه اين که مشکلي نيست
بله - البته تا حدودي
شما مرشد ولايي اگه پيدا كردي من ميرم دنبالش
خوب شما هم مطالعه کن جانم شايد نظرت عوض شد ...
هستند مثلا امام خميني (ره) .... داد و بيداد که در محفل ما رندي نيست / که برش شکوه ز ايام ز بيداد کشم
ببينيد بحثارو داريد قاطي ميكنيد...
در عارف بودن امام شكي نيست
امام خميني (ره) پير و مرشد جماران . فنا في الله , روح الله .... اين هم پير ولايي الهام خانم
خوب پس ديدي که هست و فقط بايد بصيرت داشت و ديد ...
فرق ميكنه اقاي ميگلي امام خميني با نعمت الله ولي فرق ميكنه...
بله فرق ميکنه منم گفتم در چمن هر ورقي دفتر حالي دگر است ...
كسي كه ولايتيه از صوفيگري بيزاره... اون بزرگان صوفي اعتقادي مشكل دارند... بعد غيبت كبري ما بايد دنباله رو زعما باشيم. بيراهه نريم. والسلام :دي
و عليکم السلام و رحمه الله
ولي اين بحث اعتقادي رو براي من روشن کنيد هر وقت فرصت داشتيد ..ممنون ميشم
براي سومين بار ميگم : به پايان آمد اين دفتر حکايت همچنان باقي . . .
بله حتما ....
ديشب جاي همگي سبز , مشاعره گرمي داشتيم
بر مشامم مي رسد هر لحظه بوي کربلا / بر دلم ترسم بماند آرزوي کربلا
* سميه *
بازم من داورم ...
اين حسين کيست که دلها همه ديوانه اوست / اين چه شمعيست که جانها همه پروانه اوست
تا به دامان تو ما دست تولا زده ايم / به تولاي تو بر هر دو جهان پا زده ايم
* سميه *
سبزينه كجايي؟
كمال-14
مدح و ثنا هر چه بگويم كم است/پيش چنين حسن فراوان تو
* سميه *
متاسفانه اين رئيسمون نميذاره وگرنه حتما تو مشاعره شركت ميكردم شما با آقاي ميگلي ادامه بدين منم داور
وا مصيبت کوفيان قدر علي نشناختند / زين مصيبت حضرت آدم سيه پوشيده است
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد / بيچاره دلم در غم بسيار افتاد
من که نه دستي نه آبي نه علم دارم / ديگر چگونه توان رو به حرم آرم
دانيال-48
فيد منفجر شد! بسه!
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار / چه کنم حرف دگر ياد نداد استادم
نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم / ديگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا ؟؟؟
تا کي بتمناي وصال تو يگانه / اشکم شود از هر مژه چون سيل روانه
مرا ميبيني و هر دم زيادت مي کني دردم / تورا ميبينم و ميلم زيادت مي شود هردم
تا شدم حلقه بگوش در ميخانه عشق/ هر دم آيد غمي از نو به مباركبادم
تو کز محنت ديگران بي غمي / نشايد که نامت نهند آدمي
من و هم صحبتي اهل ريا دورم باد / ما که رنديم و گدا دير مغان ما را بس
* سميه *
سر فداي دوست کردن نزد ما دشوار نيست / گرچه اين نا قابلي ها قابل گفتار نيست
تا تو هستي و غزل هست دلم تنها نيست/ محرمي چون تو هنوزم به چنين دنيا نيست(جواب سميه خانم)
* سميه *
ترک ما کردي برو هم صحبت اغيار باش / با ما چون نيستي باهرکه خواهي يار باش
* سميه *
ماهم اين هفته برون رفت وبه چشـمم ساليست / حال هجران تو چه داني که چه مشکل حاليست
دور خيمه بر سر زنان زهرا / الوداع الوداع امشب شب عاشورا
اوههههههه... اينجا هنوز مشاعره ادامه داره؟ :دي موفق باشيد
يادِ شب نشيني هاش هم بخير.
ساعت ویکتوریا
صادق ميگلي-2
رتبه 0
0 برگزیده
273 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
صادق ميگلي-2 عضو گروهی نیست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله آذر ماه
vertical_align_top