پيامهاي اتاق
+
حنا چرا اتاق راكد مونده...:(
*زهرا.م
91/1/17
+
شرمنده از تاخير...موضوع:آزاد(!)...پ.ن:من مديريت بلد نيستم.حالا که صاحابش اومده ميشه تحويل صاحب اصلي بدمش؟!
حنا خانوم ♥
91/1/9
+
حس تنهايي وقتي سراغم مي آيد که تو هستي و نيستي! ... وقتي نيستي جاي هر دويمان نفس مي کشم ... آنقدر که اکسيژن هوا به نشانه اعتراض با دود اگزوز ماشين ها ادغام مي شود و مهمان ريه ام مي شود!وقتي هستي هم گويي نيستي ... هستي اما نگاهت مهمان نگاه من نيست ... آزارم هم که ميدهي شيرين است ... به اين عذاب عادت کرده ام .... عذابم بده تا تنهايي را راحت درد کشم !
کلبه تنهايي*مريم*
90/12/24
+
من واقعا شوك زده شدم از سيل عظيم انشاها...بابا تروخدا يكي يكي!چه خبره در دقيقه 200 تا ميزنيد!؟آروم باشيد لطفا!
کلبه تنهايي*مريم*
90/12/18
+
ديدي ديديت...ديدي ديديت...ديدي ديديت...
*بلند نميشي خفش کن بخوابيم!
ديدي ديديت ديدي ديديت...
-پاشو حرف مفت نزن!
بلند ميشي به سمت دستشويي در حال حرکتي...
-اه خسته شدم يه بار نشد با ارامش تا هر وقت دلم خواست بخوابم...
*تقصير خودته...
-تو حرف نزن که هر چي ميکشم از تو....
ادامه در وبلاگ!http://1811.parsiblog.com/Posts/31/
*زهرا بانو*
90/12/10
+
امروز 16 بهمن...مهلت ارسال اولين انشا به پايان رسيد...با تشكر فراوان از بانو پروانگي...شوق وصال عزيز...تسنيم جان و آقا محمد...تا فردا منتظر موضوغ پيشنهادي هستم:))
حنا خانوم ♥
90/12/1
+
مصدر «رفتن» را جمله نوشتن آسان است...او ميرود...من ميروم...سخن گفتنش تحمل ميخواهد...ميخواهد بفهمي رفتن را...و نبودن را...و اينكه پس از رفتن يك دنيا پُر از خالي برايت رقم ميخورد...اين بار رفتم!...نرفت...من رفتم...و پس از آن يك دنيا پُر از خالي سبز شد در راهم...جاي رفتنم مانده است...در دلم...در قلبم...در روحم...بردنم...من نرفتم...بانو خودت ميداني كه بردنم...
کلبه تنهايي*مريم*
90/11/17
ميداني كه نميخواستم بروم...ميداني كه هنوزم مي آيم...مي داني كه يك دنيا كوچه و محله هايت را دوست دارم...ميداني...من رفتم...بانو جان...دعايم كن...من رفتن نميخواهم...بگو به خدا...بگو دفعه بعد اگر مصدر انشايم «برگشتن» بود ميخواهم از برگشتنم بنويسم...بگو دلم براي كوچه پس كوچه هاي دلم تنگ است...براي لحظه لحظه هاي آنجا پر كشيده...بگو آشوب است دلم از رفتنم...
+
رفتن را آن هنگام درک کردم که تو بي توجه به من ( بانوي قصه هايي که تو از ان دم مي زدي) رفتي و اين بانو آرام شکست ... بانو قصه هاي تو ديگر بانوي هيچ قصه اي نشد .. که اين بانو خود قصه ها دارد ... رفتي و با رفتنت تمام قصه هاي مادر بزرگ را به سخره گرفتي .. تو تنها دل من را نشکستي .. مادربزرگ را هم دل شکسته کردي .. ديگر از آن روز برايم قصه اي نگفت ... رفتي و با رفتنت من نيز از خود کوچ کردم ...
پروانگي
90/11/15
نمي دانم به کجا .. اما رفتم ... اين بانو ديگر رمق ندارد بانوي قصه اي جديدي از زبان مادر بزرگ باشد .. بگذار دختران ديگري اين ترفيع را بگيرند ... من نيز بايد بروم .. تو رفتي .. من نيز بايد کوچ کنم از اين قصه .. که کلاغش هيچوقت به خانه نرسيد ... پروانگي :)
+
دلم نميخواست اين اتاق رو بزنم...نميخواستم جاي جناب سوته دلان رو بگيرم...اما اتاق انشا رو خيلي دوست داشتم...منتظر هستم جناب سوته دلان برگردن و من اين اتاق رو حذف کنم و مديريت به خودشون برگرده...احتمالا اتاق موقته...موضوع اين هفته را پيشنهاد کنيد
گروه جرقه ايراني
90/11/11
+
با سلام خوشبختي ما در سه جمله است: تجربه از ديروز استفاده از امروز اميد به فردا... ولي ما با سه جمله ديگر زندگي مان را تباه مي کنيم. حسرت ديروز اتلاف امروز ترس از فردا از دكتر علي شريعتي *** يافتن آب به عشق است نه به سعي اما پس از سعي *** ديگر آدرسهاي ما *** http://www.jaraghe.co/
حنا خانوم ♥
90/11/11
+
موضوع انشاي اين هفته :"رفتـــن"...تا تاريخ يکشنبه 16 بهمن مهلت نوشتن انشا هست...موفق باشيد...
گروه جرقه ايراني
90/11/11