شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار
بهترين خاطرات... بهترين دوستيها... بهترين شاديها... بهترين اشکها... چه روزهايي بود روزهاي مدرسه... از خاطره هاي زيباي مدرسه براي هم بگوييم...

پيام‌هاي اتاق

ساعت ویکتوریا
+ خوب يه خاطره تعريف ميکنم از اولين و آخرين چکيده اي که از معلم خوردم:) . اين خاطره هيچوقت از ذهنم پاک نميشه..دقيق با جزئياتش يادمه..اول دبستان بودم ..فاميلي خانم معلممون خانوم فلاح بود...اون موقع خيلي عاشق درس و مدرسه بودم:) وقتي زنگ کلاس ميخورد معلما دم کلاس ما جمع ميشدن و يه ربعي هي حرف ميزدن و معلممون سر وقت نميومد سرکلاس....منم اين کارشونو دوست نداشتم ..
هميشه تو يادگيري عجول بودم...(البته حالا نميدونم چي شده که جو درس اصلا سراغم نمياد:) )...واسه همين خواستم يه کم اذيت معلم کنم....زنگ قبل از معلم اجازه گرفتم که برم روي اون نيمکت خاليه که کنار کلاس گذاشته بود بشينم..معلم گفت شکسته و لق ميزنه ،نه اجازه نميدم..گفتم اشکال نداره مواظبم..قبول کرد..نيمکت از ميزش جدا ميشد..زنگ بعد وقتي باز معلما را گرم صحبت ديدم فکري کردم تا بين صحبتاشون پارازيت بندازم
تا برن سر کلاساشون...در همون حين ميز را هل دادم و انداختم(از همون بچگي همچين بچه قاطي بودم: دي )..يک صدايي کرد که اين صداتو سالن پيچيد..خودمم ترسيدم از اين صدا.معلما که پشتشون به کلاس بود که ديگه زهرشون رفته بود.معلم با عصبانيت برگشت به سمتم يه چکيده زد به گوشم و گوشمو پيچوند گفت ديگه ميخواي اينجا بشيني؟آره؟..با گريه و ناله گفتم نه خانوم نه:(..تا آخر زنگ همينجور عين بچه هاي مظلوم آروم گريه ميکردم
ص . حيدري
آخي، خيلي شيطون بودي ولي معلمي به همينه که صبر داشته باشه
خوب خانوممون بدجور ترسيده بود و يه دفعه عصباني شد و اين شد که کتکه را از معلم خورديم:(...اين به شيطوني نيس کلا يه چيزي به مذاقم خوش نياد واکنش نشون ميدم:)و هر عملي يه عکس العملي داره که اين نتيجش شد:)
ص . حيدري
آسموني جان به من واکنش نشون ندي:) من قلبم ضعيفه: دي
: دي ..باشه:)تو چون مامان خوبي هستي باشه:)
ص . حيدري
تو دختر خوبي هستي، خداروشکر سمت مامان رو گرفتم وگرنه ...: ديييييييي
:دي...خو واسه چي انقدر واميستادن حرف ميزدن؟...اصن دوست داشتم لج معلممو دربيارم..مگه من هم قد اونم که باهام درگير شد:دي
بچه به اون کوچيکي زدن داشت؟! :(
:)) ما از همون اون آرزو داشتيم از اين معلما داشته باشيم!!! :))
يکي به معلممون همينو بگه:)...آقاسعيد ماهم بعدش اين آرزوها داشتيم..هنوز اول راه بوديم:)
چراغ جادو
گروه خاطرات مدرسه
vertical_align_top