پيام
+
ركود اين پارسي بلاگ خفه ام كرده است . تقاضا هاي نبادل لينك و دوستي هايي كه فقط براي افزايش آمار ليست ها انجام مي شود هم ايضا . خسته شدم يس كه تمام وجودم را در متن ها و شعر ها و نقد ها خلاصه كردم و شيره جان و احساسم را به پرده سياه اين بلاگ ريختم ... انتظاري نبود اما حقم اين هم نبود كه هميشه مسخره ام كنند و فحشم بدهند به اين جمله كه خود مي پنداشتند ... نهايت ذوقشان است و آخر مرامشان و ديگر استاد نقض گويي اند . در حالي كه حتي مطلب را نگاه هم نكرده بودند :
قلم توانايي داري به ما هم سر بزن . رقص قلمت مي بردم ... به لانه ام بيا .. با داستان كدو قل قله زت به روزم خوشحال مي شوم جاي پايت روي شن هاي كويرم بماند .
يا نهايت يك جمله از متن را كپي مي كردند و به خودم هديه مي كردند كه اين است طورفه درويش ...
بمانيد و بروم ...
يا حق