پيام
+
هر چه کني بکن ولي
از بر من سفر مکن
يا که چو مي روي مرا
وقت سفر خبر مکن
گر چه به باغم ستاده ام
نيست توان ديدنم
شعله مزن بر آتشم از بر من گذر مکن
روز جدايي ات مرا يک نگه تو ميکشد
وقت وداع کردنت
بر رخ من نظر مکن
ديده به در نهاده ام
تا شنوم صداي تو
حلقه به در بزن مرا
عاشق در به در مکن
من که ز پا نشسته ام
مرغک پر شکسته ام
زود بيا که خسته ام
زين همه خسته تر مکن
گر چه به دور زندگي
تن به قضا مهاده ام
آتشم اين قدر مزن
رنجه ام اين قدر مکن
بوسف عمر من بيا
تنگدلم براي تو
رنج فراق مي کشد
خون به دل پدر مکن
هر چه که ناله مي کنم
گوش به من نميکني
يت که مرا ز دل ببر
يا ز برم سفر مکن