پيام
كيوان گيتي نژاد و
103/3/4
كيوان گيتي نژاد و
خدايا شکرت که هيچ نبودم امروز هيچ مي شوم اگر تو خواهي از ناکجاآباد به سوي دل راهي شوم خسته ام از اين دد که مي بيني از وحشت لاشخوران بي همه چي غزل خوان آهوان فراري ميشوم
كيوان گيتي نژاد و
ديگر تنها شدم در اين مسير ديگر توهم هم راه اش را از من جدا کرده تلاش من براي داشتن دوستاني هم غم و همسو بيخود و بي جهت بود هميشه شايد اين رويايي محض بود که يک دهن بيمار و خسته براي نجات خود به آن دست انداخته بود حال هم بايد عادت کنم به باور اينکه نه کسي بود و نه کسي قرار است و نه کسي خواهان است و نه کسي دوست دارد و نه اصلا ممکن نيست که کسي