پيامهاي اتاق
+
رئاليسم REALISM
*زهرا بانو*
90/10/22
محب
قصد داشتم براي آغاز سخن از كوبيسم و دادائيسم كه هميشه برايم جذابيت داشته اند ، نام ببرم اما رسم را بر اين گذاردم تا از معروفترين سبك نقاشي براي آغاز مبحث استفاده نمايم .... رئاليسم REALISM
محب
اين سبك را ميتوان تقريبا در تمامي هنرهاي هفتگانه جستجو نمود چراكه به علت نزديكي به واقعيت و بيان آن تقريبا در تمامي آثار هنرمندان از اين سبك بهره گرفته شده است . همچنان كه خيل عظيمي از نويسندگان همچون آنوره دوبالزاك سردمداران اين سبك در نويسندگي هستند بسياري سينماگران و ژيكر تراشان نيز در اين سبك اسم رسمي براي خود ترتيب داده انداما چون مبحث ما حول محور نقاشي ميچرخد فعلا به بيان اين سبك در نقاشي
محب
رئاليسم را در آثاري ميتوان شناخت که هنرمند از سطح ظواهر عيني فراتر رفته، حقايقي از روابط گوناگون و پوياي انسانها با يکديگر و با محيطشان را بيان ميکند و به طور کلي با مسئلهي «انسان چيست و چه ميتواند بشود» درگير ميشود. نقاشاني چون «رامبراند»، «فرانسيسکو گويا»، «وانگوگ»، «پيکاسو»، «فرنان لژه» و بسياري از هنرمندان ديگر، آثاري واقعگرايانه آفريدهاند
محب
در برخي از اين آثار روشهاي کژنمايي، انتزاع و چکيدهنگاري به کار رفته است.رئاليسم به مثابه يک روش هنري، قابل تعميم به بسياري از آثار هنري - صرف نظر از سبک يا اسلوب معين - است.
محب
رئاليسم چون يک آموزه يا نظريهي هدفمند، در ميانهي سدهي نوزدهم، واکنشي در برابر خصلت آرماني کلاسيسيسم و خصلت ذهني و تلقيني رمانتيسم بود. واقعگرايي سدهي نوزدهم بر تفسير همه جانبهي زندگي اجتماعي و تجسم دقيق سيماي زمانه تاکيد ميکرد. (از نظريهپردازان اصلي آن، «شانفلُري» و «دورانتي» بودند).
محب
ادامهي جنبش رئاليسم سدهي نوزدهم به دو جريان امپرسيونيسم و ناتوراليسم - به خصوص در ادبيات - انجاميد (واقعگرايي اجتماعي، رئاليسم سوسياليست، واقعگرايي نو)
رئاليسم يا واقعگرايي، شيوهاي است که در آن هنرمند بايد در نمايش طبيعت (طبيعت بدون انسان و با انسان) از هر گونه «احساساتيگري» خودداري کند. اما منظور ما از رئاليسم در اينجا، شيوهي هنرياي است که از حوالي سال 1840 به بعد در اروپا و ديگر
محب
نقاط جهان متداول شد. مدت زيادي از ميانهي قرن نوزدهم نگذشته بود که «شارل بودلر» «Charles Baudelaire»، شاعر و هنرشناس فرانسوي، در سال 1846 نقاشيهايي را ميستود که بتواند «خاصيت قهرماني زندگي معاصر» را به وصف درآورد. در آن زمان تنها يک نقاش وجود داشت که برآوردن اين «نيازمندي» را اساس ايمان هنري خود قرار دهد. و او کسي نبود جز «گوستاوکوربه» «Gustave Courbet».
محب
کوربه که به پرورش روستايي خود ميباليد و در سياست از سوسياليستها طرفداري ميکرد، هنر خود را در سالهاي ميان 50-1840 به شيوهي رمانتيک آغاز کرد، ليکن در سال 1848 در زير فشار طغيانهاي انقلابي که سراسر اروپا را فرا گرفته بود، کوربه به اين عقيده در آمد: «تأکيدي که مکتب رمانتيسم بر اهميت احساس و تخيل ميگذاشت صرفا دستاويزي بود
محب
براي فرار از واقعيتهاي زمان» و او اعتقاد به اين امر پيدا کرد که هنرمند نبايد تنها به تجربهي شخصي و بيواسطهي خود تکيه کند و ميگفت: «من نميتوانم فرشتهاي را تصوير کنم، زيرا هرگز آن را به چشم نديدهام!»