شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار
زندگي کتاب پر ماجرايي ‏است‏،هيچ وقت‏ به‏ خاطر يک‏ صفحه همه کتاب را پاره نکن!///داستان هاي کوتاه خودتون رو به شرط تکراري نبودن تو اين اتاق بذاريد تا همه ازش استفاده کنيم....

پيام‌هاي اتاق

ساعت ویکتوریا

*آذرخش*

+ هميشه کسانى که خدمت مي‌کنند را به ياد داشته باشيد: در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر 10 ساله‌اى وارد كافي‌شاپ هتلى شد و پشت ميزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت. - پسر پرسيد: بستنى با شکلات چند است؟ - خدمتکار گفت: 50 سنت پسر کوچک دستش را در جيبش کرد، تمام پول خردهايش را در آورد و شمرد. بعد پرسيد: - بستنى خالى چند است؟
*آذرخش*
خدمتکار با توجه به اين که تمام ميزها پر شده بود و عده‌اى بيرون كافي‌شاپ منتظر خالى شدن ميز ايستاده بودند، با بي‌حوصلگى گفت: - 35 سنت - پسر دوباره سکه‌هايش را شمرد و گفت: - براى من يک بستنى بياوريد. خدمتکار يک بستنى آورد و صورت‌حساب را نيز روى ميز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام کرد، صورت‌حساب را برداشت و پولش را به صندوق‌دار پرداخت کرد و رفت.
*آذرخش*
هنگامى که خدمتکار براى تميز کردن ميز رفت، گريه‌اش گرفت. پسربچه روى ميز در کنار بشقاب خالى، 15 سنت براى او انعام گذاشته بود. يعنى او با پول‌هايش مي‌توانست بستنى با شکلات بخورد، امّا چون پولى براى انعام دادن برايش باقى نمي‌ماند، اين کار را نکرده بود و بستنى خالى خورده بود.
چراغ جادو
گروه داستانک
vertical_align_top