زندگي کتاب پر ماجرايي است،هيچ وقت به خاطر يک صفحه همه کتاب را پاره نکن!///داستان هاي کوتاه خودتون رو به شرط تکراري نبودن تو اين اتاق بذاريد تا همه ازش استفاده کنيم....
پيامهاي اتاق
+
آنجا که درخت بيد به آب مي رسد، يک بچه قورباغه و يک کرم همديگر را ديدند
آن ها توي چشم هاي ريز هم نگاه کردند…
…و عاشق هم شدند.
کرم، رنگين کمان زيباي بچه قورباغه شد، و بچه قورباغه، مرواريد سياه و درخشان کرم..
بچه قورباغه گفت: «من عاشق سرتا پاي تو هستم»
کرم گفت:« من هم عاشق سرتا پاي تو هستم.قول بده که هيچ وقت تغيير نمي کني..»
بچه قورباغه گفت :«قول مي دهم.»
*مهاجر*
90/8/17
پروانگي
ولي بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغيير کرد.
درست مثل هوا که تغيير مي کند.
دفعه ي بعد که آنها همديگر را ديدند، بچه قورباغه دو تا پا درآورده بود.
کرم گفت:«تو زير قولت زدي»
بچه قورباغه التماس کرد:« من را ببخش دست خودم نبود…من اين پا ها را نمي خواهم…
…من فقط رنگين کمان زيباي خودم را مي خواهم.»
پروانگي
کرم گفت:« من هم مرواريد سياه و درخشان خودم را مي خواهم. قول بده که ديگر تغيير نميکني.»
بچه قورباغه گفت قول مي دهم. ولي مثل عوض شدن فصل ها، دفعه ي بعد که آن ها همديگر را ديدند، بچه قورباغه هم تغيير کرده بود. دو تا دست درآورده بود.
کرم گريه کرد :«اين دفعه ي دوم است که زير قولت زدي.»
پروانگي
بچه قورباغه التماس کرد:«من را ببخش. دست خودم نبود. من اين دست ها را نمي خواهم… من فقط رنگين کمان زيباي خودم را مي خواهم.»
کرم گفت:« و من هم مرواريد سياه و درخشان خودم را… اين دفعه ي آخر است که مي بخشمت.»
ولي بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغيير کرد.
درست مثل دنيا که تغيير مي کند.
دفعه ي بعد که آن ها همديگر را ديدند، او دم نداشت.
پروانگي
کرم گفت:«تو سه بار زير قولت زدي و حالا هم ديگر دل من را شکستي.»
بچه قورباغه گفت:« ولي تو رنگين کمان زيباي من هستي.»
«آره، ولي تو ديگر مرواريد سياه ودرخشان من نيستي. خداحافظ.»
کرم از شاخه ي بيد بالا رفت و آنقدر به حال خودش گريه کرد تا خوابش برد.
پروانگي
يک شب گرم و مهتابي، کرم از خواب بيدار شد.. آسمان عوض شده بود، درخت ها عوض شده بودند ، همه چيز عوض شده بود…
اما علاقه ي او به بچه قورباغه تغيير نکرده بود.با اين که بچه قورباغه زير قولش زده بود، اما او تصميم گرفت ببخشدش.
بال هايش را خشک کرد. بال بال زد و پايين رفت تا بچه قورباغه را پيدا کند.
پروانگي
آنجا که درخت بيد به آب مي رسد، يک قورباغه روي يک برگ گل سوسن نشسته بود.
پروانه گفت:«بخشيد شما مرواريدٍ…»
پروانگي
ولي قبل ازينکه بتواند بگويد :«…سياه و درخشانم را نديديد؟»
قورباغه جهيد بالا و او را بلعيد ، و درسته قورتش داد.
و حالا قورباغه آنجا منتظر است…
…با شيفتگي به رنگين کمان زيبايش فکر مي کند….
…نمي داند که کجا رفته.
جي آنه ويليس
الهه ............
خيلي خيلي خيلي زيبا بودددددد
پروانگي
قربونت :)