زندگي کتاب پر ماجرايي است،هيچ وقت به خاطر يک صفحه همه کتاب را پاره نکن!///داستان هاي کوتاه خودتون رو به شرط تکراري نبودن تو اين اتاق بذاريد تا همه ازش استفاده کنيم....
پيامهاي اتاق
+
دوباره نگاهي به بليطش انداخت...هنوز هم چمدانش را ورانداز ميکرد...صداي سوت قطار منتظرش بود...دوباره نگاهي به بليطش انداخت...هنوز هم چمدانش را ورانداز ميکرد...صداي سوت قطار منتظرش بود...نگاهي خسته و دلتنگ او را ميپاييد...فرصتي نمانده بود...دستانش را بالا برد وگفت:خداحافظ مادر،من ميروم تا مرد شوم...دو سال فرصتي خوبي بود براي مرد شدن...آري او ديگر سرباز شده بود.. برنده اين مسابقه جناب فالوده يزدي
پروانگي
90/7/2
الهه ............
ممنونم منيره جون زحمت کشيدي
پروانگي
:)