شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار
زندگي کتاب پر ماجرايي ‏است‏،هيچ وقت‏ به‏ خاطر يک‏ صفحه همه کتاب را پاره نکن!///داستان هاي کوتاه خودتون رو به شرط تکراري نبودن تو اين اتاق بذاريد تا همه ازش استفاده کنيم....

پيام‌هاي اتاق

ساعت ویکتوریا
+ دوباره نگاهي به بليطش انداخت...هنوز هم چمدانش را ورانداز ميکرد...صداي سوت قطار منتظرش بود...دوباره نگاهي به بليطش انداخت...هنوز هم چمدانش را ورانداز ميکرد...صداي سوت قطار منتظرش بود...نگاهي خسته و دلتنگ او را ميپاييد...فرصتي نمانده بود...دستانش را بالا برد وگفت:خداحافظ مادر،من ميروم تا مرد شوم...دو سال فرصتي خوبي بود براي مرد شدن...آري او ديگر سرباز شده بود.. برنده اين مسابقه جناب فالوده يزدي
ممنونم منيره جون زحمت کشيدي
:)
ساعت ویکتوریا
گروه داستانک
vertical_align_top