شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار
زندگي کتاب پر ماجرايي ‏است‏،هيچ وقت‏ به‏ خاطر يک‏ صفحه همه کتاب را پاره نکن!///داستان هاي کوتاه خودتون رو به شرط تکراري نبودن تو اين اتاق بذاريد تا همه ازش استفاده کنيم....

پيام‌هاي اتاق

چراغ جادو
+ مدير به منشي ميگه براي يه هفته بايد بريم مسافرت کارهات رو روبراه کن منشي زنگ ميزنه به شوهرش ميگه: من بايد با رئيسم برم سفر کاري, کارهات رو روبراه کن شوهره زنگ ميزنه به دوست دخترش, ميگه: زنم يه هفته ميره ماموريت کارهات رو روبراه کن معشوقه هم که تدريس خصوصي ميکرده به شاگرد کوچولوش زنگ ميزنه ميگه: من تمام هفته مشغولم نميتونم بيام پسره زنگ ميزه به پدر بزرگش ميگه: معلمم يه هفته کامل نمياد
پروانگي
بيا هر روز بزنيم بيرون و هوايي عوض کنيم پدر بزرگ که اتفاقا همون مدير شرکت هست به منشي زنگ ميزنه ميگه مسافرت رو لغو کن من با نوه ام سرم بنده منشي زنگ ميزنه به شوهرش و ميگه: ماموريت کنسل شد من دارم ميام خونه شوهر زنگ ميزنه به معشوقه اش ميگه: زنم مسافرتش لغو شد نيا که متاسفانه نميتونم ببينمت معشوقه زنگ ميزنه به شاگردش ميگه: کارم عقب افتاد و اين هفته بيکارم پس دارم ميام که بريم سر درس و مشق
پروانگي
پسر زنگ ميزنه به پدر بزرگش و ميگه: راحت باش برو مسافرت, معلمم برنامه اش عوض شد و مياد مدير هم دوباره گوشي رو ور ميداره و زنگ ميزنه به منشي و ميگه برنامه عوض شد حاضر شو که بريم مسافرت...
:))))ممنون منيره جان
پروانگي
خواهش مي کنم خانمي :)
ساعت دماسنج
گروه داستانک
vertical_align_top