زندگي کتاب پر ماجرايي است،هيچ وقت به خاطر يک صفحه همه کتاب را پاره نکن!///داستان هاي کوتاه خودتون رو به شرط تکراري نبودن تو اين اتاق بذاريد تا همه ازش استفاده کنيم....
پيامهاي اتاق
+
زن در حال قدم زدن در جنگل بود که ناگهان پايش به چيزي برخورد کرد.
وقتي که دقيق نگاه کرد چراغ روغني قديمي اي را ديد که خاک و خاشاک زيادي هم روش نشسته بود.
زن با دست به تميز کردن چراغ مشغول شد و در اثر مالشي که بر چراغ داد طبيعتا يک غول بزرگ پديدار شد....!!! زن پرسيد : حالا مي تونم سه آرزو بکنم ؟؟
الهه ............
90/6/24
*آذرخش*
غول جواب داد : نخير ! زمانه عوض شده است و به علت مشکلات اقتصادي و رقابت هاي جهاني بيشتر از يک آرزو اصلا صرف نداره،همينه که هست....... حالا بگو آرزوت چيه؟زن گفت : در اين صورت من مايلم در خاور ميانه صلح برقرار شود و از جيبش يک نقشه جهان را بيرون آورد و گفت : نگاه کن. اين نقشه را مي بيني ؟
*آذرخش*
اين کشورها را مي بيني ؟ اينها ..اين و اين و اين و اين و اين ... و اين يکي و اين. من مي خواهم اينها به جنگ هاي داخلي شون و جنگهايي که با يکديگر دارند خاتمه دهند و صلح کامل در اين منطقه برقرار شود و کشورهايه متجاوزگر و مهاجم نابود شون.غول نگاهي به نقشه کرد و گفت : ما رو گرفتي ؟
*آذرخش*
اين کشورها بيشتر از هزاران سال است که با هم در جنگند. من که فکر نمي کنم هزار سال ديگه هم دست بردارند و بشه کاريش کرد. درسته که من در کارم مهارت دارم ولي ديگه نه اينقدر ها . يه چيز ديگه بخواه. اين محاله.
زن مقداري فکر کرد و سپس گفت: ببين...
من هرگز نتوانستم مرد ايده آل ام راملاقات کنم.
مردي که عاشق باشه و دلسوزانه برخورد کنه و با ملاحظه باشه.
*آذرخش*
مردي که بتونه غذا درست کنه(!!!) و در کارهاي خانه مشارکت داشته باشه.
مردي که به من خيانت نکنه و معشوق خوبي باشه و همش روي کاناپه ولو نشه و فوتبال نگاه نکنه(!!!!!)
ساده تر بگم، يک شريک زندگي ايده آل.
غول مقداري فکر کرد و بعد گفت : اون نقشه لعنتي رو بده دوباره يه نگاهي بهش بندازم....!!! ??????????????????????????
الهه ............
:))))