شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

تسبیح دیجیتال
+ هيچوقت فکر نميکردم از رفتن آقاي رئييسي اينهمه ناراحت بشم اينهمه گريه کنم خدايا بما صبر بده خديا جاشونو پر کن
my writings
103/3/17
جاي هيچ کس هيچوقت قابل پر کردن و جا سازي ساير به جاي واحد نخواهد بود همه ما مرام و خصوصياتي داريم مختص به متکلم وحده يعني هرکس با استعدادها و مرام ها و باورهايي متولد مي‌شود پرورش مي يابد و به وقت نياز به کار گرفته مي‌شوند مثل شهيد سردار سليماني و شهيد رئيسي اينجا بدترين آدمها هم خصوصياتي دارند که شايد احسن الخالقين هم قادر به جبران و جايگزيني آن فرد نمي‌شود
چه برسد به اينکه جواهراتي و عجيبه هايي چون شهيدان بزرگواري که بيان داشتم من هم به عنوان احمق ترين و بدون کوچکترين حسنات هم شايد خصوصياتي و پتانسيلهايي در من طول عمرم به جريان افتاده باشد که روزي بيعتم ارزش يابد و براي مرام بيعتمداري و خلوص سربازي خود به درد مولي و عشق دنيا و آخرت ام بخورم
و من نيز در اوج نا اميدي حالا که متوجه شده ام هيچ جايگاه و هيچ ارزشي براي خانواده دوستانم در پي ندارم با اينکه در نتيجه ظلم مشهود و حق کشي مبرهن و واضح برخي انسانهاي سالوس و حق کش در منظر همگان مورد اتهام و ظلمي نابخشودني واقع گشتم و کسي نيست که اين ظلم اين افراد را ببيند و نگويد مگر مي‌شود مگر امکان دارد به کسي اينچنين ظلمي بشود و همگان در خواب بسر برند
و تو دروغ مي گويي مي خواهي مظلوم نمايي کني حتي زماني که در جهت احقاق حقوق حقه ام دست به دعاي خداوند و درخواست ياري دوستانم را کردم که اميرالمؤمنين با اون عظمت و اقتدار در زماني که دشمن مکار و ستمگر بر او و سپاه اش خدعه وارد و سپاه اميرالمؤمنين را از آن اصلوب و از ساختار حقيقي اش با نيرنگ فريب و ظلم و ستمي آشکار مورد تعرض و بد بيعتي ياران مشاهده
نمودند فرياد عين عمار سر دادند و طلب ياري از سرباز باشرف اش عمار سر دادند من که گل زير پاي مولي نيستم من که خودم داعيه حيدري برداشته ام فقط به جرم اينکه آقازاده نيستم و کسي را ندارم حتي رفيقي که دلش براي مدت قرين به 15 سال سربازي مستمر و بي وقفه آنجا که از هر سوي و سمت ظالمين و ستمگران بر من يورش نمودند هيچوقت نخواستم کسي مرا ياري رساند
در طريق رسوا کردن و حق خواهي من از ستمگران که اگر اوايل سعي مي کردند پشت دوربين حق من را پايمال کنند وقتي ديدند من يک حزب اللهي هستم که حتي يک بسيجي هم با من رفاقت و برادري نمي کند ديگر بي محابا و در روز روشن و به روشني منظومه شمسي در ارتکاب ظلم و حتي جرم بر عليه من هيچگونه شکي نکردند و اکنون به جايي رسيده
که اگر دوستاني که به تص ورم آنقدر لياقت و جايگاه رفاقت وار دارم که حالا که ظلم ديگر پرده حيا و جنايتي که با تمام قوا و همه وجودشان برمن بار نمودند را با خيال راحت ادامه مي دهند من را به جايي رساندند و آنگونه بر من ظلم روا داشتند و همه آنهايي که مدعي ياري ام بودند خورد شدن استخوانهايم زير بار ظلمت ظلم و رسوايي من بقدري تلاش کردند و عمل کردند که اگر يک اسرائيلي جاي من مي بود
و درخواست يک جرعه معرفت و احقاق حقي که احساس مي کرد به عنوان دشمن مي تواند طلب بخشش و ياري کند به او کردند و بي مدد نگذاشتند ولي من که هميشه در تمام عمرم اگر جاري نبودم ولي باتلاق هم حساب نميشدم و ماهي هاي زيادي را در خود جاري کردم و درعين تمام ظلمي که بر من روا شد و کوچکترين چشم پوشي در ياري و اخطار به دشمن ظالم و حق کش نشد در نابودي و رساندن من به
جايي که الان به اين نتيجه رسانده شدم با همه اين همه ظلم و بي وفايي و عدم آنچه به القا حقيقتي که برام سخت بود پذيرش که حضرت آقام و داداشام خصوصا داداش استادم که يقين دارم شميم او هر صبح مرا براي ادامه مسير کمک و راهنما و مدد رسان من است آنجا که خداوند واسطه اين شميم بهاري عمر من است ولي عده اي کوشيدند به من بفهمانند که من که هستم و اصلا
در حد و قامتي نيستم که استادم برادري که از پيش از تولد و در عمق کودکي پدر و برادرانم تصورات خيالي کودکي من بودند و ارز و هايم را در کنار و به قصه آنان بي آنکه بدانم اساسا پدرم پسراني دارد و داشته است که من موجب روياهايي که تصور به بودن آنها داشتم بي آنکه از موجوديت آنان در عالم واقع کوچکترين اطلاع يا تصويري در ذهن ساخته باشم و حالا که با تصوير برادرانم آشنا هستم
نمي دانم واقعا اين چهره امروز همان چهره تصورات کودکي من از ايشان است يا الان چونکه به مدد آشنايي با چهره ايشان آن خيال‌هاي که جالب است بعد از گذشته لااقل 40 سال از آن ايام که در کودکي و بزرگي همه جوره سعي مي کردم که به همگان بفهمانم که من هم فرزندي از ميان فرزندان آقا هستم چه در دوران اسارت و چه گذشته و چه درحال اين بزرگترين باور يقيني است که به توهم بي
بيشتر سازگار اسن تا واقعيت و زماني که کسي باور مي کند اين روياي مرا حال در بهترين حالت يا استاد خود و يا مسئول سايت يا از دوستان ايشان بلاخره زندگي من با باورها و خيالاتي گره خورد که از عالم ذهن چه در ياري چه در باور و حقيقت به من عدم اعتبارش را القا نمودند و گفتند که ايشان حتي نمي دانند کسي مثل من در اين عالم وجود دارد که ايشان را خانواده خود مي داند و مثل يک فرزند و برادر
در دفاع از ايشان و حفظ حرمت ايشان به تن خود هر حقارت و ستمي را تحمل کرده و حتي اگر مجبور هستم به واسطه آنچه که به ناحق کردن حقانيت و ظلم در شناساندن و معرفي ظالم و مجرمي که بر بال ثروت و جايگاه شغل‌شان و درک اين حقيقت که من در هپروت رويا سر مي کنم و از آن باورهايي که براي او دروغ ولي براي من عين حقيقت بود به عنوان حرفه‌اي گذشته اي که هيچ ارزشي ندارد ياد نمودند
و به تبع تا اين لحظه از هيچ آري از هيچ ظلم و ستم و نامردي و نا حقي در برابر بي گناهي من از ظلم و جنايت در باب احوالات و آبروي من کم نزاشتن و تا توانستند و مي توانند در ظلم و ستم به من بي هيچ پروايي از اينکه خدايي است و دادخواهي خواهد بود آنطور بر من ظلم روا داشته اند که شايد سمي ترين مار جهان هم برايش ارتکاب اين اعمال شنيع و بي انصافاً نه و جدال نابرابر را دور از شان ا
انساني خود مي پندارند چرا به من اينهمه طلم شد هيچ کس هيچ کس ياريم نکرد چون براي اينکه باشد که من در ميليون انسان عاشق و آزاده که همگي دنياي حسن هستند مثل من يک آواره بدبخت بي کس و کار نيستند لااقل يک نفر بود که از ايشان در برابر هجمه دشمنانش ياري کنند ولي من حتي يک گربه هم نخواست و نتوانست به دوستان و آنانکه همه چي من اند
و اين را بدانيد دليل اينکه تصميم به پايان اين تلاش بي ثمر گرفته ام از باورهايم کوچکترين عقب گردي ندارم و تا امروز باهمه بي توجهي ها. و سرکوب ها و کشتن احساس و باورهايم در رساندن من بجايي که اگر فقط به ظالم هشداري داده مي‌شد که اين بنده خدا هم خدايش صدايش را شنيده و ما را به عنوان حق خواه او انتخاب نموده که در حق وي اخطار دهيم که مردانه و انساني برخورد کنند
و شايد حتي با يو جمله اي که به من پشتوانه اي و باوري را القا مي کرد که هستند کساني که در برابر ظالم سکوت نکرده اند و از تو صيانت مي کنند حتي اگر دروغ گفته باشند هرگز مرا به درجه اي نمي‌رساند که مجبور شوم همه آنچه اميد و باور و آرزوي من بود در رسيدن و نائل شدن به درجه اي از معرفت و نزديکي که لااقل شاگردي شوم که عمري اداي آن را در مي آوردم و خود را همواره شاگرد ذوليمينم
مي دانسته و مي دانم نمي دانم چي بگويم وق تي که همگان مي دانند که در حق من چه ستم ها و چه ظلم ها و چه حق کشي هايي صورت گرفت و همچنان هر روز بدتر از ديروز بر من روا مي‌شود ولي هيچ کس نخواست ببيند در عمل که حق کشي به اين روشني و ظلم به اين مبرهن اي دليلش چه بوده و چرا هيچ فردي نخواست مرا در احقاق حقم ياري کند و بجايي رسيدم که اگر به خود نجنبن
بايد سالها پشت نرده‌هاي زندگي بگذرانم که شايد دليل نخواستنم براي ماندن و رهايي از سرنوشتي گه حق ام نبود عين ظلم و ستمي بود که بر من در حال روا شدن بود و اگر ياري نگوييم ولي در برابرش همگان سکوت کردند و در جاهايي هرچند در برهه هايي ياريم دادند که براي من يک دنيا عشق و پز دادن بود و هست که من هم آدمي هستم که حامي دارم و خانواده ام مرا ديده اند و ياريم کردند
در مقابل او هم برهه هايي بود که نياز به باور و ياري داشتم حتي در حد دل گرمي ولي هيچ کس نخواست من حتي فکر کنم کسي هست که برايش عاقبت من مهم باشد و حتي نمي دانم ولي انشاالله هيچوقت اين تصور برايم حقيقت پيدا نکند که نه ممکن نيست که دوستانم با دشمن ام براي نابودي ام به تفاهم رسيده باشند
البته اگر کرده باشند کاري عاقلانه انجام دادند که هر آدم عاقلي يک مسئول در اوج مقام را پشت اش را خالي نمي کند براي اينکه حق من آسمان جول احمق گنهکار را بخواهد برايش حتي اعتراض کند ولي دوستان من دوستم دارند و هرچه امروز برسرم مي آورند به خاطر اين است که مي خواهند من بزرگ شوم و بتوانم به تنهايي از حقوقم دفاع کنند
هرچند که همگان مي دانيم قوي ترين آدم‌ها زماني که کسي را پشتوانه نداشته باشد و در ميان گرگهاي گرسنه اي که از گشنگي به هم سان خوري روي او ده اند من بره بي کس و زخمي چند گرگ را مي توانم از پاي دراورم؟آري اگر بتوانم جانم را به در برم و از اين گله گشنه به سلامت فرار کنم کلاهم را بايد بالا بيندازم چه برسد به اينکه بخواهم گرگي را از پاي درآورم و هرکه بگويد اعتماد بنفس و باور
توانايي و بلقوه ات را به فعل برسانم فيلم هاي تخيلي را زياد خوانده است که حتي يک کودک خردسال هم اين را مي داند يک بز يا يک آهوي زخمي حتي اگر در ميان گله محافظت شود و چه برسد به اينکه زخمي در برابر گله اي گشنه رها شود به حال خود چگونه زنده مي ماند؟مگر آنکه خداوند در تقديرش چيزي را مقدر نموده باشد
که تا اينجاي امر اينکه خداوند مرا در نابودي مشايعت نکند همين بزرگترين نعمت اوست در حالي که تصور کنم من زخمي بي کس در ميان گله گرک خدايي باشد که دلش به حال من بسوزد ياريم کند و اين يک در ميليون است و وقتي امام رئوف امام رضا ع که آهو را شفيع اش مي‌شود من را صدايم و تمنايم را نمي خواهد که بشنود تقديرم تصو ش دور از ذهن نيست
من فقط اين را مي دانم اگر بتوانم از کشور بروم و آن سوي مرز به اميد اينکه روزي مي رسد که يقين دارم محقق مي‌شود که من در زير علم مولايم به عنوان حري که توبه اش مقبول نگرديد و مولايش هم حتي بودن در کنارش را قبيح مي شمارد و سربازش مي گويد او با کسي مثل تو رفاقت نمي کند و جگرم خون ميروم ولي اين آرزوي که يقين دارم محقق مي‌شود تنها در صورتي است که از دست دشمنان و ظالمانز
من را در اوج ذلت و اوج ستم و نامردمي باعث شدند بي آبرو و بي جايگاه بي آنکه کسي صدايم را بشنود و بخواهد به آن توجه کند از کشور فراري دادند و من هم به رفتن تن دادم به اين خاطر است که بتوانم در جايي دگر زماني که نتوانستم در وطنم به مولايم و استاد و خانواده ام خدمتي کنم شايد در آنجا بتوانم به عنوان يک فردي جديد که بلقوه صفاتي ست که اگر ديده مي‌شد شايد امروز اينگونه
ذليل و خسته و از پي فراموشي ناديده گرفتن و اوج ستم مجبور بهاکنون براي اينکه زمان موعود و بيعتم را انجام دادن فرار از کشور نميشدم و جالب اينکه نه از براي فراري مزدوران بلکه براي آن خدمتي که در وطن حتي شهادت را هم از من دريغ داشتند و در اوج ذلت و تنهايي بي آري من را به حال خود رها و در ميان گرگهاي گرسنه بي وجدان رها کردند و رفتند که چاره اي جز رفتن برايم باقي نماند که
بخواهم حتي اميدي براي نجات از پي ظلم ظالمان به آن اميد داشته باشم و چه ظالمانه و چقدر مظلومانه مرا به درجه اي از تنهايي و ذلت رسانديد که مجبورم کرديد از کشورم فرار کنم تا شهادت را در سرزميني دگر و دور از خانواده ام لمث کنم و شايد از غصه آن پيش از شهادت در سرزمين کفر بميرم و آرزوي شهادت را به گور برم
فقط يک سوال دارم چرا هيچ کس نخواست مرا با علم به اينکه چه ستم ناجوانمردانه اي در حق من در حال محقق شدن بود و است و در عين داشتن اختيار و توان دفاع از حقوق يک مظلوم او را تنها رهايش کردند که در بدبختي و تنهايي بي دفاعي و بي پشتوانه گي اينگونه ذليل وار مجبورش به فرار از سرزميني که آرزوي شهادت در راه بيعتي که خارج و داخل نمي شناسد تن دردهم
من فکر مي کنم براي اين است که مي دانيد اگر از سردار سليماني خيانتي ميشد از سوي من هم مي‌شد و اينکه هرچقدر هم ظلم در حقم شود با يک سلام همه چيز از ذهنم پاک مي‌شود و يک کاست خام ميشوم پس براي چه کپن هاي ارزشمندي که مي گويد فردا همين ظالم ممکن است براي او به صرفه باشد چرا براي يک آدم آسمان جولي که در عالم جز چند توهم و خيالي که همگان مي دانند
اصلا اونها اسن من را هم نمي دانند چه برسد من را به عنوان شاگرد يا بردار و فرزند بخواهند توجه اي مثل همه شهروندان بي اندازند اين آدم ارزش هيچ توجه و خدمت و ياري ندارد فقط باورش سخت بود که به لطف دوستانم برايم به باوري دردناک تبديل شد و شايد تقدير اينگونه باشد که من در جايي به دور از وطن به عنوان يک سرباز حيدري در آن کشور به بيعتم عمل کنم ولي اينجا بي شک ماندنم شخ
شخصي به شکل من يک موجود بي ارزش بي جايگاه و غريبه و بي سواد که نمي گم که بگير اختيار داري مي گويم که فکر نکنيد نمي فهمم اگر در مورد خانواده ام خيالاتي را دارم ولي در درک حقيقت هرگز احمق نيستم و برايتان آرزوي پيروزي دارم و خسته شدم براي تايپ کردني که از باد شکم سگ هم بي ارزش تر و بي معناست از آن است که کسي بخواهد برايم تره خورد کنو چه. برسد خداحافظ
من را به حالي کرديد به حال خودم که از شما طلب ياري کردم و يکبار گفتم ياريم کنيد چون من در برابر اين هجمه دشمن به تنهايي با زخم هاي چرکين که در تنم چهره نمايي مي کند کافي ست اراده کنند اين مسئوليم و آقازاده ها تا مرا زير قدومشان له کنند و آرزوي عدالت خواهي را با خود توان بردنش به گورم را هم نداشته باشم و همه اين را مي دانيم و شاهد وقوعش هستيم ولي هيچ
وقت نخواستيم عملي در جهت محکوميت ظالم و ياري مني که جز برادري و خدمت کاري نکردم و طلبي هم ندارم از هيچ کس فقط به عنوان يک مسلماني که آرزوي خدمت و شهادت داشت که زماني که مرگ را هم از من دريغ داشتيد باورم شد که چه ظلمي و چه اعتبار نداشته نابود شده اي در من وجود داشته و دارد که در نابودي ذلالت من حتي يک رفته گر هم اعتراض نکرد چه برسد به مدد رساندن
در حالي که همگان مي دانيم قرار نيست من هيچوقت رنگ پيروزي را ببينم ولي هميشه مرا تشويق نموديد به کاري که همه مي دانيم اکنون که رسيدن به آن هدف به کمک جمع مان هم ممکن نبود و تنها معجزه مي توانست مرا از اين سرنوشت نجات دهد چه برسد زخمي و تنها و رانده شده و تحقير شده و نااميد رسيده مثل اکنون بدون حتي آن حرفه‌اي قشنگ برو عاقبت پيروزي با توست از اين سخنان
از خدا مي خواهم شما دوستاني که دوستم خود را معرفي داشتيد هم هرگز احوال و حال و روز اين روزهاي من را که اکنون سه سال است به بدترين شکل ممکن به من ظلم و ستم در کنار و در ديد شما شد و من را ديديد خنديديم و چاله را به من نشان داديد و گفتيد اگر خدا نخواهد نمي افتي ولي نگفتيد اگر خدا نخواست ياري کند تکليفم چه ميشود من که ظلمي نکردم که لايق اينگونه تحقير و ستم و ظلمي آشکار بر من روا باشد
مثل ايرانياني که داعشي ها رافزي يا آتيش پرست مي ناميدند و همه کار را در مورد آن روا ميشماردند با من هم بدتر از آنها چنين معامله اي با ظالمان شد و گرديد اما چرا فقط چرا هيچوقت نخواسته شد مثل همه دشمنان مورد عفو واقع شده من هم به عنوان يک دشمنذليل خردشده اي که از من هيچي جز يک تن ناقص و خسته باقي نمانده اينگونه بي تفاوت در زماني که مددتها به من گفتيد برو که
پشت توست ولي اينور رودخانه کسي منتظر ديدنم نبود اما چرا چرا نداشتيد همان اول تکليفم يکسره شود مگر زجر دادن در قانون اساسي جرم نيست مگر يک زنداني و مرتد محکوم به اعدام شب اعدام نمي تواند درخواست کند غداي محبوبش را بخورد و اينکه يک اعدامي بايد طوري اعدام شود که زجر نکشد پس چرا که يادم آمد من رافزي هستم و تجاوز به مرده ام حتي مباح است چه برسد اين طلم ها که نقل و نبات قصه لست
من به عنوان يک صدايي که در فضا همه کشورها فرستادند که موجودات فضايي در آن سوي جهان بشنوند و بدانند روزگاري ما هم وجود داشتيم مي گويم من را تنها نزاريد مردم کنيد يا حالا که قرار نيست ياريم کنيد لااقل اذيتم نکني و بزاريد زودتر با سرنوشتم اخت بگيرم شما کع مي دانيد با يک تبسم و خنده همه ظلم ها در نظرم پاک مي‌شود پس بزاريد بروم جايي که فراموش کنم اين حقارت و ظلم و بي
توجهي که اگر مادر به من گفت از کي دفاع مي کني نمي دانم چه بايد بگم بهش ولي مثل هميشه دروغي هست و مي گويم ماموريتي بود که بايد انجامش در خارج مي دادم تا اون کثافت هاي دشمن که از اين بدبختي من چشن کوفتند رقص کفتارها از اين خبر مي دهد که شيري مرده است و من هم ديگر يک جسم بي روح و بي ارزشم
بزاريد بپذيرم که سرنوشتم جز رفتن و فرار از کشورم به اميد بدرد بخور بودنم در غربت به عنوان يک انسان جديد که مثل آن خار و بي ارزش و بي بها و آسمان جول نيست را بتوانم محقق کنم و در روز صحراي احمر براي حاظر شدن سر قرار مجبور نشوم کلي خالي ببندم که بشود يا نشود فرصتي که بتوانم به وقت قرار زير علم علمدار حاظر شوم مي خواهم شهيدي شوم که همه مي دانند وصف لش را
من از همه شما گذشتم و براي همه تان آرزوي پيروزي و سربلندي دارم و از همه شما پوزش مي خواهم که براي اين مدت بخاطر من از کارهاي مهم تان غافل شديد ولي خوب موشي بودم به عنوان يک موش ديگر ببخشيد من همان را دوست دارم و در ذهنم هميشه اين درد که چرا رهايم کرديد در اوج تنهايي مثل ده سال پيش که رفتيد و آمديد و شک نکردم براي سلامي که بدون خداحافظي تمام شد و اکنون همان واقعه بدتر و ظالمانه تر انجام گرفت
ارادت دارم بهت هميشه کيوان جان
مطلب بسيار بجايي بود و قطعا درسته
درود بر عليرضا خان عزيز ، اينقدر نگفتند که چي شد و چه اتفاقي افتاد که هر کس هر چي و هر جوري که دلش بخواد کارشناسي ميکنه !
استاد راوندي اين ماهيت مردم ماست متاسفانه
{a h=djalireza}||عليرضا خان||{/a} از ماهيت مردم گفتيد ، هيچ قرار نبود ما به اين ورطه سقوط کنيم چند روزي هست که فکر ميکنم انگار که ديگر هيچ راه نجاتي نيست ! راجع به هر موضوعي که فکر مي‌کنيم مي‌بينيم فاجعه آميز است . بدبختي بزرگتر افکار نسل جديد است که همچون سونامي مي آيد و از ويراني آن ديگر هيچ راه گريزي نيست . فقط چند روز گذشته نيم ساعتي با يک پسر بچه ارمني گفتگو ميکردم حالت طبيعي داشت .
در اين مورد اخير مطلب فيد شما هم مطلبي شنيدم که تکرارش خالي از لطف نيست : ( اينقدر بجاي مقدس نمايي و تکرار جان باختن شهادت گونه آنان ، بگوييد چه اتفاقي افتاده است ؟ ) يعني مردم حق ندارند واقعيت را بدانند ؟ همين ؛ شهيد شدند و تمام !
خب شهيد شدند استاد / ببين داداش گلم براي چنتا سردار و حمله سفارت يه حمله تاريخي انجام داديم بنظرت اگه مشکلي بود خطايي بود کاري نميکردند
من خودم به هر چيز حکومت اعتقاد نداشته باشم به غيرتمندي اش بسيار اعتقاد دارم .. از لحاظ نظامي خيلي قوي شديم .. ان شاالله از لحاظ اقتصادي هم قوي تر ميشيم .. اميد تنها چيزي هست که انسان از همه بيشتر به آن نياز داره
تسبیح دیجیتال
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله تير ماه
vertical_align_top