سلام
اتفاقات جالبي ک واستون ميوفته اينجا بنويسين :)،
يا مثلن خاطره هاي خنده دار يا هر چيزي :)
فقط کپي از سايتاي دگ نباشه ..، مال خودتون يا اطرافيان باشه :)
فعاليت کم نشه . خوشم نمياد اتاقم تعطيل باشه ( آيکون جذبه )
پيامهاي اتاق
+
ب شوهر عمه م ميگم عمو گوشي نو خريدي ؟؟
ميگه آره :|
گفتم خدايييييي ؟؟؟=)=)
گفت اره اينا ( ي گوشي ساده درآورد نشونم داد )
ميگم عمو گوشي نوووو
ميگه اينم نوئه دگ
گفتم گوشي خوب
ميگه گوشي برا چ کاري!!؟؟
گفتم خو زنگ زدن
گف با اينم زنگ ميزنم
* گفتم با سمند هم رانندگي ميکردي با اينم رانندگي ميکني پ چرا اينو خريدي ؟!!
گفت اشتباه کردم !!*
تو عمرم اينطور قانع نشده بودم
دخمل جوني.
98/2/16
+
سلام: )
خـونـه عمـوم بـوديـم
دختـرعمـو کوچيکـم دنبـال زن عمـوم بـود
مـا هـم فکـر کـرديـم طبقـه بـالا قسمـت انبـاريـه گفتيـم و اون رفـت.
هميـن ک بـالا رسيـده بـود بـرق رفـت!
زن عمـوم هـم پشـت اون رفـت کـه نتـرسـه بچـه مثلا!
دختـرعمـوم کـه زن عمـو رو ديـده فـک کـرده جـن ديـده: دي
گفتـه بسم الله الرحمن الرحيم
فـوت کـرده ب زن عمـوم گفتـه هـوو گـم شـوو:-D (با عرض معذرت)
مـا:-D
دختـرعمـوم:O
دخمل جوني.
98/2/16
+
*چند شب پيش* مامان بزرگم شام خونمون بود
من ي کم لاغر و کم غذام.... وسط شام خواست منو نصيحت و دلسوزي کنه.. گفت عرق بخور(مشروب) :-o
گفت عرق اشتهاتو باز ميکنه
حالا کسي ندونه فکر ميکنه چقدر اين کارست هههه
نميدونم کجا شنيد اومد به من گفت
چه مامان بزرگ روشنفکري دارم B-) :D
دخمل جوني.
98/2/16
+
من و دختر عمه م تو بچگي همه بازي اي باهم ميکرديم ............. جز الاکلنگ ... يني يکي از فانتزي هاي بچگيمون اين بود ک بتونيم باهم رو الاکلنگ بشينيم ولي هيچ جوووري نميشد .... اختلاف وزن بيداد ميکنه ميفهميد ،؟!!؟ نميتونيم !! آخرشم هيچ کدوم ب وزن متعادل نميرسيم .. اين آرزو رو با خودمون ب گووور ميبريم ميييييدونم ... هق هق هق
دخمل جوني.
98/2/16
+
بچه ها سلام .. ديروز با دوستم رفتم بازار جاتون خالي اولاش کيف داد ولي ب مرور زمان 6 تا گردن کلفت گردنمون رو خورد کردن . نامردا بي دليل کشتمون ک اين بدتررين خاطره عمرم بووووووود
ترسم بي کس بميرم
94/3/29
+
خاطره مال زمان بچگيم يه بار من و پسرداييم و پسرخاله . پسرعمم خونمون فوتبال بازي کرديم يه دفع بابام ...اومد پسردايي..با پسرخالمو و من فرار کرديم خخخخ ولي پسر عمم گير ميفوته بابام کفششو پرت ميکنيه سمتش بنده خدا رو پله ها ميوفته ستش ميشکنه ديييي خلاصه هر وقت افتاد يادم ميترکم از خنده ...مخصوصا وقتي افتاد گفت اي دايي حبي اي دايي حبيب مردم خخخخخ
ترسم بي کس بميرم
94/3/29
+
کاش يادد بگيريم بعضي حرفا شوخي نيست
مخ کار گيري نيست
سر کار گذاشتن نيست
.
کاش ياد بگيريم بعضي از اينا برا چند ديقه فرد مقابلو داغون ميکنه
کاش ياد بگيريم با اين بي مزه بازيا قلب کسيو ب تپش نندازيم
ذهن کسيو ب شک نندازيم
.
+ نميشه مث قبل ب حرفاي همچين فردي اعتماد کرد
+ مگه تا وقتي قسم نخوري .. دروغ دروغ نيس ؟؟!!
+ تجربه + مخاطب
*diafeh*
94/3/30
+
من پنج شنبه هفته قبل يکي از دوستامو بعد 5 سالي ديدم خيلي خوب بود و دو روزي تو يکي از روستاهاي شهرستان رودبار با هم بوديم و کلي خوش گذشت ...
ترسم بي کس بميرم
94/4/1
+
مدرسه ها تموم شده دگ اتفاقي نميوفته جز : خواب خوراک نت خوراک نت خوراک نت خواب خوراک نت خوراک نت خوراک نت خواب ... والا.. اين عست زندگيِ ما
ترسم بي کس بميرم
94/4/1
+
رفته بوديم همايش آخر هفته قبل
رفتيم غذا بگيريم گفتن كم اومده يه كم صبر كنيد
چندتا خانم هم بودن كه صداشون دراومد. گفتن چه وضعشه؟ چقد بي نظم و...
من گفتم حجم كار بالاست اشكالي نداره خب
بعد از كمي صحبت معلوم شد اونا ميزبان همايش و كادر اجرايي بودن و ما ميهمان
اصلن چقدر من خوبم:)
.
.
ترسم بي کس بميرم
94/4/1
+
ي اتفاق خووووب.... بعد از *يازده سال* تلاش و کوشش و ... * مدرسه تمووووم شد* بالاخره... ديي
اينم براي ديافه عزيز ک ميگ پست بذاريد... :)
ترسم بي کس بميرم
94/4/9