پيام
+
[تلگرام]
کي دمد خورشيد برپهنايِ شهر بي کسي؟
کي به پايان مي رسد شبهايِ شهر بي کسي؟
رد پايم را درون برف ها دنبال کرد
دل که مي لرزيد در سرماي شهر بي کسي
مي روم تا کوچه ي مهتاب، آنجايي که هست
خانه ي دلدارِ گرم آوايِ شهرِ بي کسي
دستش از نان خالي اما سربلند است از غرور
شرمگين ازکودکش ، بابايِ شهرِ بي کسي
خالي است از آدميت، هرکسي در فکر خويش
چنگ بر روي است و مو ،حوايِ شهر بي کسي
مي تراود روزي از نو سبزه در هر کوچه اي
مي رود نوميدي از دنياي شهرِ بي کسي
#مهدي_زکي_زاده
روز برفي مان بخيرو بمهر
#بفکر_انها_که_لباس_گرم_و_نان_گرم_ندارند_باشيم
#زنده_باد_انسانيت
شکار لحظه ها
98/10/29