پيامهاي ارسالي
+
[وبلاگ]
گويي در آنسوي بغض ديوار....از پيام آور صلح و رحمت....لحظه هايي ست به قدمت قرن....غرق در واژه هاي محبت..... باز پيچيده موج صدايش.....عطر دريا و خورشيد دارد....مثل باران که بردل نشيند....مثل باران که بردل ببارد....حس زيباترين شکل بودن....مثل زيبايي بت شکستن.....مثل احساس رفتن در آتش....به خداي دگر دل نبستن
محمد جواد س
97/2/15
هفت طوفان و هفت آسمان عشق.....تادل چشمه ناگهاني...هفت دريا و خورشيد تشنه......تا دل سازهاي نهاني.....آرزو مي کنم بينوا دل.....بال بگشايي و پرگشايي....تاکجا تا کجا مي تواني.....تا کجا وحشت و بي نوايي.....يک خدا يک خدا باشد و تو......کعبه هاي دروغين نباشد.....امپراطوري عشق باشد.....اين خداهاي رنگين نباشد......آه اي دل دعا کن بيايد....آفتاب حقيقت محمد!......
و.نوربخش
فروردين 88- عربستان
+
سخت مي توان باور کرد.... زمين خشک و سرد زمستاني به نظر پايداراست، سکوتي که در يخهاي زمستان چمباتمه مي زند در حصار سنگيني است که شکستن آن غيرممکن به نظر مي رسد.... بادهاي سرد چندين ماه است که با هوهوي رعب آور خويش ته مانده رمق زمين را در خود فرو برده اند و آخرين برگهاي خشک را با قدرت در خاک مدفون کرده اند.<br>زندگي بار خود را جمع کرده و رفته ست.....
محمد جواد س
97/2/15
...گويي مرگ قصد دارد چهره تمام نماي خودرا خودپرستانه برديوار طبيعت بکوبد هيچ نشانه اي از پرندگان را به بازگشت اميدوار نمي سازد و هيچ آوايي باقي مانده شان را از کوچ باز نمي دارد. زمستان با هياهويي ناشنيدني خود را گسترده است.درست در همين زمان.... هنگامي که زمستان ثبات خود را با تبختر به رخ جهان کشيده است و همچون شاهان خودرا شکست ناپذير مي پندارد.....
ناگهان نسيمي وزيدن آغاز مي کند..... واقعه اي در حال وقوع است. به عظمت يک رستاخيز....يا محول الحول والاحوال.... جنبش جوانه ها در کجاي دنياي تو از چشمان بي بصيرت ما پنهان شده بود که مرگ را ابدي مي پنداشتيم و زندگي را نمي دانستيم که در سرانگشتان تو جاريست و با اشاره تو پندار ما برخاک مي ريزد و جهان در چشم به هم زدني چشم باز مي کند پراز جوانه و نور و باران و طراوت و عشق....
+
سلام، يه سوال حضور محترم دوستان، رمز يه وبلاگ رو فراموش کرده باشي ايميل مربوط به اون هم غيرفعال شده باشه، لطفا راهنمايي بکنيد چي کار کنيم.
جالينوس
93/9/12
+
آره، پلنگِ صورتي، يه عاشق واقعي يه-عشقشه كه ببينه همّه ي جاها صورتيه--- خيابونا و آدما، همّه جا رو رنگ مي زنه- دي ريم دي ريم، دي ريم دي ريم، مي ره و آهنگ مي زنه--- حتي اگه دوروبرش آدماي سياه باشن- همّه بايد صورتي شن، خوشحال و روبه راه باشن--- پلنگ قصه هاي عشق، سرش به راه خودشه- آسمونم زمين بياد، به فكر دنياهاي دلبخواه خودشه--- كاري نداره كه آدما، روي دلش پا مي ذارن ....
newtech
93/2/9
+
[وبلاگ]
آرزوي خط دوم....خط اول كه Under line داشت به خط دوم كه ساده بود گفت: من خاصم، متفاوتم، من نوشته اي هستم كه جلوه مي كنم. من ظاهري بس زيبا دارم. من آنم كه چنين و چنان......
خطوط، قادر به خوانش خود نبودند؛ درون خود و حقيقت خود را نمي ديدند، روزها گذشت و همچنان خط اول به عنوان سرخط مطرح بود. معروفيت خط اول، به آخر پاراگراف هم كشيده بود. هيچ حرفي نبود كه در دل آرزو نكرده باشد: ...
عليرضااحساني نيا
93/2/9
..... "اي كاش من جاي خط اول بودم."
....... اولين خط به راستي خط زيبايي بود، اما به خاطر آرزويي كه در دل بقيه ايجاد كرده بود، اگرچه به او معروفيت بخشيده بود اما شده بود فاصله ي بين او و آنها.
هرروز، پس از اينكه كسي مي آمد و فايل مزبور را مي گشود، دنيايي از ......
دنيايي از همهمه و حرف و صدا و فاصله مي ديد.
روزي نو، روزي كه نويسنده داستان، دوباره وارد ماجرا شد، روزي بود كه اتفاق تازه اي، همه حروف را از بحبوحه تكرار به وادي بيدار كشاند. و آن اين بود:
نويسنده، به ابتداي متن رفت، دست روي كليدي گذاشت و آن را فشرد و سپس به مدت چند ثانيه نگه داشت. خط اول ناپديد شده بود. انگشتان نويسنده روي كليد Delete تاب مي خورد. بقيه خطوط نفس را در سينه حبس كرده بودند....