شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

ساعت دماسنج
+ تمام روز به فکرش بودم. خواب ام نمي برد. انگار کسي در مي زد. فانوسي از طاقچه برداشتم. حياط مثل روز روشن بود. فانوس را خاموش کردم. نور از اتاق کناري ساطع مي شد. در را باز کردم . دو مرد توي اتاق نشسته بودند. مرا که ديدن بلند شدند. يکي از آن ها که نوزادي در بغل داشت، گفت: پسرت را آورديم. گفتم: پسرم رشيد و رعنا است. گفتند: به صورت اش نگاه کن! ديدم راست مي گويند ونوزاد را بغل کردم. نوزاد خنديد
صداي خنده اش توي گوش ام بود که بيدار شدم. وقتي تابوت اش را در همان اتاق گذاشتند. اثري از قد و بالايش نبود.توي يک بقچه جاشده بود.هم قد يک نوزاد...
ساعت دماسنج
کافه ترانزيت
رتبه 93
3 برگزیده
103 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله آذر ماه
vertical_align_top