پيامهاي اتاق
+
بنام مهربانترين مهربانان
بانوى خردمندى در کوهستان سفر مى کرد که سنگ گران قيمتى را در جوى آبى پيدا کرد. روز بعد به مسافرى رسيد که گرسنه بود. بانوى خردمند کيفش را باز کرد تا در غذايش با مسافر شريک شود. مسافر گرسنه، سنگ قيمتى را در کيف بانوى خردمند ديد، از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد
زن خردمند هم بى درنگ، سنگ را به او