شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

آموزش پیرایش مردانه اورجینال
+ مشاعره ي بندير
دستم نمى‏رسد که دل از سينه بر کنم / بارى علاج شوق، گريبان دريدن است
دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت / عمريست كه عمرم همه در كار دعا رفت
صاحب
تو كه يك گوشه ي چشمت غم عالم ببرد /حيف باشد كه تو باشي و مرا غم ببرد
دواي تودواي توست حافظ/لب نوشش لب نوشش لب نوش
مشكات
در هجر جمال دوست تا آخر عمر/قلب تو دگرگون و پريشان باشد
نيلوفر
دل مي رود ز دستم صاحبدلان خدا را / دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
آيد آن روز كه در باز كني پرده گشايي / تا به خاك قدمت جان و سر خويش ببازيم
اين دل اگر کم است بگو سر بياورم/يا امر کن يک دل ديگر بياورم
منم که شهره ي شهرم به عشق ورزيدن/ منم که ديده نيالوده ام به بد ديدن
صاحب
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار / چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم
نازنينا ناز آن چشمان نازت ناز داري /ناز داردناز کن نازت بنازم نازنينا
صاحب
اي ابر كرم كمي ببار وبگذر نقش گل پايي بنگار وبگذر /سنگي شده ايم تا گران سنگ شويم پا بر سر ما هم بگذار وبگذر
نيلوفر
اگر بزلف دراز تو دست ما برسد / گناه بخت پريشان و دست کوته ماست
نيلوفر
من از دست غمت مشکل برم جان / ولي دل را تو آسان بردي از من
كمال-14
نام تو بر زبان ها از ذكر قدسيان به / زخم تو مرهم دل؛ درد تو داروي جان
نيلوفر
نيست در عالم زهجران تلخ تر / هر چه خواهي کن وليکن آن مکن
يه نفر-4
نيست برلوح دلم جز الف قامت دوست /چه كنم حرف دگر ياد ندادم استاد
اينجا مشاعره هست ؟؟چرا خبرم نکردين من عاشق مشاعره ام :دي
ز جان شيرين‌تري اي چشمه‌ي نوش سزد گر گيرمت چون جان در آغوش ? نظامي
شاهدان گر دلبري زين سان كنند / زاهدان را رخنه در ايمان كنند
در راه عشق وسوسه‌ي اهرمن بسي است// پيش آي گوش دل به پيام سروش كن ? حافظ
نام من رفتست روزي بر لب جانان به سهو / اهل دل را بوي جان مي آيد از نامم هنوز
تنم پر شد از زخم سوفارها/رهايم كنيد اي كماندارها/صداي نفس گير هر تيرتان/فرو ريخت از ناي من بارها
مشكات
اي همسفر! تو در تب ماندن بمان، ولي / من مي روم كه هستي من رفتن من است.
تا چند کنيم از تو قناعت به نگاهي // يک عمر قناعت نتوان کرد الهي
يك اربعين پس از شب طور و تنور عشق / مي از خم حسين(ع) به ساغر رسيده است
مشكات
تا ديده ها به ظلمت خود گم نگشته اند / نوري بريز بر سر چشمان بسته ام
مرا عهديست با جانان كه تا جان در بدن دارم / وفاداران كويش را چو جان خويشتن دارم
كمال-14
ممكن اما نمود هستي از وي / ممكن اما ز ممكنات فزونتر
روز و شب را همچو خود مجنون كنم // روز و شب را كي گذارم روز و شب؟
علوي-12
با من بگو كه داغ برادر چه كار كرد، آيا هنوز هم كمرت دردميكند!
كمال-14
در زمره آشفته دلان زار و نزاريم / در حوزه صاحبنظران چون يخ سرديم
علوي-12
مرو راهي كه پايت را ببندند، مكن كاري كه هشياران بخندند!
*زينب
در ديده به جاي خواب آب است مرا / زيرا که به ديدنت شتاب است مرا
علوي-12
اين همه مدعي و لاف زن اهل ظهور، پس چرايار نيامد كه نثارش باشيم
كمال-14
ما به سودا گري خويش روانيم همه / او به دلبردگي خويش روان است هنوز
*زينب
ز دست ديده و دل هر دو فرياد / هر آنچه ديده بيند دل کند ياد
كمال-14
ديوانه شو اين عقال از پا واكن / طاووس ز جلوه زاغ را رسوا كن
علوي-12
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند/ گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
كمال-14
در محفل دوست نيست جز دود و دمي / در حلقه صوفيان نه لا نه نعمي
*زينب
دل را پـيـاپـي مـيـکـشـي دنـبـال چــشـمـانــت/ پـــرواز يــادم مــيـدهـي بـا بـال چــشـمـانـــت
كمال-14
تكبير زنان رو سوي محبوب كنم / از خرقه برون آيم و درويش شوم
*زينب
من از اين مست که ترسو بشود مي ترسم/ باز هم جمبل و جادو بشود مي ترسم
كمال-14
ما كور دلان خامششان پنداريم / باذكر فصيح راه او مي پوييم
*زينب
من با توام ! تويي که به من فکر ميکني/ به روزهاي رفته ي اين اتفاق پير
كمال-14
راهي ؛ پرواز ده تا شود پر پروازم / جمله اي گو ؛ كه پر و بال گشاييم
*زينب
من از بهشت اگر چه بدم نمي آيد/ ولي نگاه تو را ميدهم به آن ترجيح
كمال-14
حال دل عقل را زديوانه مپرس / مفتون عقال و عقل را پيدا كن
*زينب
نـــوروزهـا...اين کهـنـه گي در شعـرهــايـم را/ باري...مــحــول ميـکـنـد احــوال چــشـمــانــت
علوي-12
تو كز محنت ديگران بي غمي/ نشايد كه نامت نهند آدمي!
كمال-14
تشنه ي عشق تو هستم ؛ باده ي جان بخش خواهم / هر چه بينم ؛ جز سرابي نيست ؛ من آبي ندارم
*زينب
من به جان کندن از تو مشغولم / تو به رويت ولي نياري ها !!!...
كمال-14
علوي بزرگوار خوبيد شما / دست شما درد نكنه
كمال-14
تا شدم خادم در گاه بت باده فروش / به اميران دو عالم همه فرمان بدهم
علوي-12
ارادتمنديم، چقدر اين پيام رسان دير بالا مياد، فيض برديم و ديگه داريم ميريم.
كمال-14
خدا نگهدار
علوي-12
به حق ساقي كوثر، وجودت بي بلا باشد/ دو دستت را علي گيرد،نگهدارت خدا باشد(اين هم حسن ختام حضور بنده)
دل را ز بيخودى سر از خود رميدن است/ جان را هواى از قفس تن پريدن است. / ممنون از حضورتان جناب علوي.
تا کي به تمناي وصال تو يگانه / اشکم شود از هر مژه چون سيل روانه؟
تنها شدم به غربت شادي ام ماندني نيست// بغضي گرفته دل را گويي شکستني نيست
شاد بودن هنر است/ شاد کردن هنري والاتر/ ليک هرگز نپسندم بر خويش/ همچو يک شکلک بيجان شب و روز/ بي خبر از همه خندان باشم !
پيش مياد ديگه :دي
دانش اندر دل چراغ روشنست / وز همه بد بر تن تو جوشنست
توانگرا دل درويش خود به دست آور// كه مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
دلا نزد ِ كسي بنشين كه او از دل خبر دارد // به زير ِ آن درختي رو كه او گلهاي تر دارد
اين خوارج همه را غرق ريا مي بينم // بر سر نيزه نه قرآن، که خدا مي بينم
اي نسيم سحري بندگي من برسان/ که فراموش مکن وقت دعاي سحرم
آن قدر آه کشيدم که تو اين شعر شدي // جاي هر واژه، نفس پشت نفس جا کردم
معلوم نشد که در طربخانه خاک/ نقاش ازل بهر چه آراست مرا
از باغ ميبرند چراغاني ات كنند // تا كاج جشنهاي زمستاني ات كنند // يوسف ! به اين رها شدن از چاه دل مبند // اين بار ميبرند كه زنداني ات كنند
اي دل ريش مرا با لب تو حق نمك/ حق نگهدار كه من ميروم الله معك
آبرو مي رود اي ابر خطا پوش ببار/ که به ديوان عمل نامه سياه آمده ايم
توانا بود هر که دانا بود /زدانش دل پير برنا بود :دي
تو بندگي چون گدايان به شرط مزد مکن/ که دوست خود روش بنده پروري داند
تمام عمر بستيم و شکستيم/ به جز بار پشيماني نديديم
نه همون درسته .......تا بود بار غمت بر دل بي‌هوش مرا// سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
تا مست نباشي نبري بار غم يار/ آري شتر مست کشد بار گران را
در خرابات فنا ملک بقا داريم ما/ خوش بقايي جاوداني زين فنا داريم ما
در ره عشق نشد کس به يقين محرم راز/ هر کسي بر حسب فکر گماني دارد
دنيا همه هيچ و ماله دنيا هم هيچ،داني كه زادمي چي مي ماند و بس ؟محبت است و بافي همه هيچ (لاخره منم يكي گفتم:دي)
چو شمع خنده زنان ترک سر تواني کرد/ دلا ز نور هدايت گر آگهي يابي
يلي من العسل دمكم،يحن قلبي لسوالفكم ،فكري دوم يذكركم،عساني من انحرم منكم(عربي اشكال نداره :دي:دي:دي )
كمال-14
يكسو نواي بلبلان ؛ يكسو گل و ريحان و بان / يكسو نسيم خوش و زان يكسو روان ماء معين
نميدانم تو ميداني كه انسان بودن و ماندن چه دشوار است،نميدانم تو ميداني چه زجري مي كشد انكس كه انسان است(درست گفتمش؟؟!!!:دي)
كمال-14
شاهدي كو از ازل از عاشقان بر بست رخ را / بر سر مهر آمد و گرديد مشهود و عياني
نه ديگه اخرش ت بود
يا رب کي آن صبا بوزد کز نسيم آن/ گردد شمامه ي کرمش کارساز من
كمال-14
تا باد نوروزي وزد هر ساله اندر بوستان / تا ز ابر آذاري دمد ريحان و گل اندر زمين
كمال-14
نا خواسته و خواسته ؛ دلها همگي / هر جا كه نظر كنند در سوي ويند
دلم رميده شد و غافلم من درويش/ که ان شکاري سرگشته را چه آمد پيش
دلا غافل زسبحاني چه حاصل،مطيع نفس شيطاني چه حاصل™بوود قدر تو افزون از ملائك،تو قدر خود نمي داني چه حاصل
كمال-14
شب هجران تو آخر نشود رخ ننمايي / در همه دهر تو در نازي و ما گرد نيازيم
كمال-14
شب هجران تو آخر نشود رخ ننمايي / در همه دهر تو در نازي و ما گرد نيازيم
كمال-14
شب هجران تو آخر نشود رخ ننمايي / در همه دهر تو در نازي و ما گرد نيازيم
مرغي به سر کوه نشست و برخاست// بنگر که از آن کوه چه افزود و چه کاست
كمال-14
تا به كي زين غم جانكاه بسوزيم و بسازيم / در غم هجر رخ ماه تو در سوز و گدازيم
كمال-14
+
من از طرح نگاه تو اميد مبهمي دارم،نگاهت را مگير از من كه با آن عالمي دارم
من از ان روز که در بند توام آزادم// شاد کامم که دست تو اسير افتادم
كمال-14
مردم از زندگي بي تو ؛ كه با من هستي / طرفه سري است كه بايد بر استاد كشم(م با حركت ضمه)
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما كردي،تو بمان با دگران واي بحال دگران
كمال-14
نقش ديوان قضاء آيتي از دفتر عشق است / آسمان بي سرو پايي بود از كشور عشق
عشق-19
http://asheghebiparva.parsiblog.com/MLink/?4092480
كمال-14
+
كمال-14
من در اين باديه صاحب نظري مي جويم / راه گم كرده ام و راهبري مي جويم
كمال-14
نه بابا كاره ديگه اي دارم ؛ داش ابوالحسن با دو تا دست و دو گوش و چشم مشغولم
مهر دل ما مدام تقديم شما،عمري كه شود به كام تقديم شما،پيدا نشد آن هديه كه در شان شماست،يك باغ گل سلام تقديم شما
كمال-14
از صوفيها صفا نديدم هرگز / زين طايفه من وفا نديدم هرگز
كمال-14
زين مدعيان كه فاش انالحق گويند / با خودبيني ؛ فنا نديدم هرگز
زهمه دست كشيدم كه تو باشي همه ام،با تو بودن زهمه دست كشيدن دارد
كمال-14
يك امشبي كه در آغوش ماه تابانم / ز هر چه در دو جهان هست روي گردانم
زندگي با همه ي وسعت خويش،محفل ساكت غم خوردن نيست،حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نيست،اضطراب و هوس ديدن و ناديدن نيست، زندگي جنبش جاري شدن است،از تماشاگه اغاز حيات تا بدانجا كه خدا مي داند
كمال-14
در همه دير مغان نيست چو من شيدايي / در سرم نيست بجز خاك درت سودايي
يوسفان را مست کرد و پرده‌هاشان بردريد// غمزه خوني مست آن شه خمار ما
مارا بحال خود بگذاريد و بگذريد،از خيل رفتگان بشماريدوبگذريد
كمال-14
تا شاهد حسن تو در آيينه نظر كرد / عكس رخ خود ديد ؛ بشد واله و شيدا
اتل متل ستاره،گلم دوسم نداره،نه اس ام اس نه يك زنگ،دلم شده تنگ تنگ(هههه هههه:دي)
كمال-14
در سيد عارفان و زهستي رميدگان / زلفت چو دام و خال لبت همچو دانه است
مي بسوزم امشب از سوداي عشق / مي ندارم طاقت غوغاي عشق
كمال-14
مشو زنهار از آن گفتار در تاب / برو مقصود از آن گفتار درياب
كمال-14
داش ابوالحسن نوبت بزن قاطي نشه
تا بوديم نديدم كسي،گشت ما را غم بي همنفسي،تا كه خفتيم همه بيدار شدند،تا كه مرديم همگي يار شدند،قدر آن شيشه بدانيد كه هست ،نه در ان وقت كه افتاد و شكست!!
واي قاطي پاتي شد(خزان كه قسمت ما شد بهار ماله شما،بذار ساده بگويم سلام حال شما) خداحااااااااااافظ خوش بگذررررررررررررره
كمال-14
خدا نگهدار همه ي دوستان
(سلام ) اي آنکه بي قرارم و دل بر تو بسته ام / رحمي نما بر اين دل رنجور و خسته ام
دوستان.. در مشاعره شرکت کنيد.. مي خوام اسم همتون باشه.. براي يادگاري..
مکوب اي دل به تلخي دست بر دست. در اين قصر بلور آخر کسي هست.
تو اي کرانه ي درياي مهر مي داني / منم چو کشتي بشکسته مانده بي لنگر
مرصاد
رو رو که نه اي عاشق اي زلفک و اي خالک / اي نازک و اي خشمک پابسته به خلخالک (مولانا)
كي شعر تر انگيزد خاطر كه حزين باشد / يك نكته از اين معني گفتيم و همين باشد /نه؟
نيلوفر
درد عشقي کشيده ام که مپرس *** زهر هجري چشيده ام که مپرس
سلسله ي موي دوست حلقه ي دام بلاست / هر كه در اين حلقه نيست فارغ از اين ماجراست
تو زخم ديدي اگر تازيانه من خوردم / تو سنگ خوردي اگر آب و دانه من خوردم
نيلوفر
من ايت مراد ببينم بخود که نيم شبي *** به جاي اشک روان در کنار من باشي
نيلوفر
دردم از يارست و درمان نيز هم *** دل فداي او شد و جان نيز هم
نيلوفر
دور گردون گرد و روزي بر مراد ما برفت ** دائما يکسان نباشد خال دوران غم مخور
نيلوفر
مدامم مست ميدارد نسيم جعد گيسويت *** خرابم ميکند هردم فريب چشم جادويت
توحيدي
در دياري كه هنرمند به مطرب گويند/خاكه عالم به سر مردم صاحب هنر اشت
توحيدي
نصيب ماست بهشت اي خداشناس برو/كه مستحق كرامت گناهكارنند
نيلوفر
ذست در حلقه ان زلف دوتا نتوان کرد *** تکيه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
نيلوفر
روز هجران و شب فرقت يار اخر شد *** زذم اين فال و گذشت اختر و کار اخر شد
لب تشنه ام از سپيده آبم بدهيد / جامي ز زلال آفتابم بدهيد
*اخراجي*
داني که را سزد صفت پاکي / ان کو وجود پاک نيالايد
دل را ز بي خودي سر از خود رميدن است / جان را هواي از قفس تن پريدن است
تا چند عمر در هوس و آرزو رود// اي کاش اين نفس که برآمد فرو رود
دي مي آمد و رخساره برافروخته بود..../ تا كجا باز دل غمزده اي سوخته بود
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون نيکي به جاي ياران فرصت شمار يارا
اينجا كسي به راه تو چشم انتظار نيست / يا هم اگر كه هست ولي بي قرار نيست
تا به فراق خو کنم صبر من و قرار کو؟ وعده ي وصل اگر دهد طاقت انتظار کو؟
منم و دلي که دانم به دو ذست دارم او را// اگرش نگاهداري به تو ميسپارم او را
ني لبك آخر كجا افغان كني يا كدامين خانه را ويران كني
دل از من برد و روي از من نهان کرد// خدا را با که اين بازي توان کرد
نيازمند بلا گو رخ از غبار مشوي/ كه كيمياي مراد است خاك كوي نياز
نه تو بودي نه ترانه نه يه حرف عاشقانه// من مگه از تو چي خواستم فقط و فقط بهانه
درد ما را نيست درمان الغياث// هجر ما را نيست پايان الغياث
دردم از يار است و درمان نيز هم/ دل فداي او شد و جان نيز هم
دوست دارم بدون تا وقتي زنده هستم/ تا دنيا دنياست به پاي تو نشستم
من مست و تو ديوانه، ما را که برد خانه / من چند تو را گفتم، کم خور دو سه پيمانه (مولوي)
هركه ما را ياد كرد ايزد مر او را يار باد // هر كه ما را خوار كرد از عمر بر خوردار باد
ديده ام رنگي نديد از رخت نو/سير يک نوبت نخوردم نام جو
به به اقاي مدير هم افتخار دادند ....:دي
واجب کند چو عشق مرا کرد دل خراب // کاندر خرابه دل من آيد آفتاب (مولوي)
بيخودي خيمه به محفل زده بود / زير پامان همه تاول زده بود
دل ديوانه از آن شد که نصيحت شنود// مگرش هم ز سر زلف تو زنجير کند
دزديده چون جان مي روي اندر ميان جان من // سرو خرامان مني اي رونق بستان من // مولانا
درد واماندگي قافله هاست / ماندن از قافله ها مرحله هاست
آفرين ها بر تو بادا اي خدا ناگهان کردي مرا از غم جدا// گر سر هر موي من گردد زبان شکر هاي تو نايد در بيان
نه آتش‌هاي ما را ترجماني // نه اسرار دل ما را زباني (مولوي)
يارب اين قافله را لطف ازل بدرقه باد// که ازو خصم بدام آمد و معشوقه بکام
يار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا // يار تويي غار تويي خواجه نگه دار مرا // مولانا
توبه کردم که نبوسم لب ساقي و کنون/ ميگزم لب که چرا گوش ينادان کردم __________________
ترا از خيال شاعرا به من هديه دادن // تو رو از باغاي خلوت خدا فرستادن // عبدالجبار كاكايي
يک کوزه شراب تا بهم نوش کنيم// زان پيش که کوزه‌ها کنند از گل ما
سارا اشتباه كردي ... ي نداشتيم كه ... بچه ها قاطي شد فكر كنم
تو را که هرچه مراد است در جهان داري/ چه غم ز حال ضعيفان ناتوان داري
ياران دل شكسته بر صدر دل نشسته // مستان و مي پرستان ايوان من گرفته (مولانا)
ببخش ابجي کوچيکه جواب شما را نديدم
ور دل به خدا و ساکن ميکده‌اي// مي نوش که عاقبت بخيرست ترا
آن کسي که گمان نبرد رفت گمان من بدو//تا که چنين به عاقبت بر سر آن گمان شدم(مولانا)
وصل تو کجا و من مهجور کجا/ دردانه کجا حوصله مور کجا
ويرانه نه آنست که جمشيد بنا کرد / ويرانه نه آنست که فرهاد فرو ريخت / ويرانه دل ماست که هر جمعه به يادت / صد بار بنا گشت و دگربار فرو ريخت
تا که اسير و عاشق آن صنم چو جان شدم //ديو نيَم پري نيَم از همه چون نهان شدم (مولانا)
بچه ها اگه مي بينيد كسي زودتر شروع كرده مال خودتون رو پاك كنيد ... هي داره قاطي پاتي مي شه ها
ما را به دعا کاش فراموش نسازند / رندان سحر خيز که صاحب نفسانند
در رفع حجب کوش نه در جمع کتب // کز جمع کتب نمي‌شود رفع حجب (ابوسعيد ابوالخير)
برف بدم گداختم تا که مرا زمين بخورد// تا همه سوز دل شدم تا سوي آسمان شدم(مولانا)
مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد // تو يکي بپرس از اين غم که به من چه کار دارد (شهريار)
ديده اي نيست نبيند رخ زيباي تو را // نيست گوشي كه همي نشنود آواي تو را
امشب سبکتر مي‌زنند اين طبل بي‌هنگام را // يا وقت بيداري غلط بودست مرغ بام را (سعدي)
اي نشسته تو در اين خانه پر نقش و خيال// خيز از اين خانه برو رخت ببر هيچ مگو (مولانا)
وقت سحر است خيز اي مايه ناز // نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز (خيام)
زان لحظه كه ديده بر رخت وا كردم // دل دادم و شعر عشق انشا كردم(حميدمصدق)
من بي دل و دستارم / در خانه ي خمارم / يک سينه سخن دارم / حين شرح دهم يا نه (مولانا)
هله نوميد نباشي كه ترا يار براند // گرت امروز براند نه كه فردات بخواند (مولانا)
دلدار من در باغ دي مي گشت و مي گفت اي چمن // صد حور خوش داري ولي بنگر يكي داري چو من(مولانا)
نيستم از روانها بر حذرم ز جان ها// جان نکند حذر ز جان، چيست حذر چو جان شدم(مولانا)
مرا اگر تو نداني بپرس از شب تاري // شب است محرم عاشق گواه گريه و زاري (مولانا)
يا رب اين نو دولتان را با خر خودشان نشان / کين همه ناز از غلام ترک و استر مي کنند (حافظ)
ماه من شاهد آفاقي و معشوق مني شمع هر جمعي و سرحلقه هر انجمني شعر از امين آقام/شهيد كيوان گيتي نژادشهادت 3/11/1388 محل شهادت مجازي نوع تخريب دروني ماده منفجره:از نو ع آخرش
مشكات
نسيم روي تو، باري،سبک تر از روح است / خداي را دمي از پيش کوچه ام بگذر
نيلوفر
الا يا ايها الساقي ادرکاسا و ناولها *** که عشق اسان نمود اول ولي افتاد مشکل ها
مشكات
اي آفتاب خوبان! مي جوشد اندرونم / يک ساعتم بگنجان در سايه عنايت
نيلوفر
ان پريشاني شبهاي دراز و غم دل *** همه در سايه گيسوي نگار اخر شد
اگر بي تو بر افلاكم چو ابر تيره غمناكم // اگر بي تو به گلزارم به زندانم به جان تو (مولانا)
واعظان کاين جلوه در محراب و منبر مي کنند// چون به خلوت مي روند آن کار ديگر مي کنند
نيلوفر
در ازل بست دلم با سر زلفت پيوند *** تا ابد سر نکشد وز سر پيمان نرود
اکنون که گله سعادتت پر بار است// دست تو ز جام مي چرا بي کار است؟(خيام)
در راه خود اول ز خودم بيخود کن // بيخود که شدم ز خود بخود راهم ده
نيلوفر
هزار عهد بکردم که سر عشق بپوشم *** نبود بر سر اتش ميسرم که نجوشم
آسمان کس را بدين پستي نکشت///چون من از درد تهي دستي نکشت (پروين اعتصامي) // اريايي جان اين يه شعر خيلي طولانيه بعدا برات مي فرستم كاملش رو پيدا كردم ولي خب عوض كردم يه شعر بهتر گذاشتم ... اين خوب بيد؟
نيلوفر
هزار عهد بکردم که گرد عشق نگردم *** همي برابرم ايد خيال روي تو هر دم
از ننگ چه گويي که مرا نام ز ننگ است // وز نام چه پرسي که مرا ننگ ز نام است (حافظ)
برف بدم گداختم تا که مرا زمين بخورد // تا همه دود دل شدم تا سوي آسمان شدم (مولانا)
بنماي رخ كه باغ و گلستانم آرزوست // بگشاي لب كه قند فراوانم آرزوست (مولانا)
تمام حوصله ام را در يك كلام كوچك ، در تو خلاصه كرده ام // كاش يك بار تنها همين يك بار تكرار مي شدي تكرار
دوش خيال مست تو امد و جام بر درش // گفتم مي نمي خورم گفت نكن زيان كني (مولانا)
يارب دل پاک و جان آگاهم ده // آه شب و گريه سحرگاهم ده
تو يعني دسته اي گل را ، از آن سوي افق چيدن // تو يعني پاکي باران ، تو يعني لذت ديدن
نيلوفر
هزار جهد بکردم که يار من باشي *** مراد بخش دل بيقرار من باشي
تا کي به تمناي وصال تو يگانه //اشکم شود از هر مژه چون سيل روانه؟ // آريايي جان يهو به ذهنم مياد ديگه وگرنه خيلي شعر مولانا بلدم ولي مي خوام زود بزنم ديگه يهو كلاس مياد پايين
جيمبو
توبه كردم كه دگر مي نخورم / بجز امشب و فردا شب و چند شب دگر
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند //واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند // من رفتم ... فعلا شب خوش
تا تواني رفع غم از چهره ي غمناك كن/درجهان گرياندن آسان است اشكي پاك كن
تو خورشيدي و يا زهره و يا ماهي نمي دانم // از اين سرگشته ي مجنون چه ميخواهي نمي دانم (مولانا)
مرا عقيق تو بايد قمر چه سود كند // مرا شراب تو بايد شكر چه سود كند (مولانا)
در آستان مرگ که زندان زندگيست // تهمت به خويشتن نتوان زد که زيستم (شهريار)
بسيار عالي است موفق باشيد
مردم از فتنه گريزند و ندانند که ما// به تمناي تو در حسرت رستاخيزيم
مرا گشايش چندين دريچه كافي نيست / هزار عرصه براي پريدنم تنگ است
تو حس مشترك خاك و باد و باراني/چقدر ساده قشنگي خودت نمي داني!
ياد باد آن روزگاران ياد باد / روز وصل دوستداران ياد باد
ايمان
دلا تا كي اسير ياد ياري/ز هجر او تا به كي داغ داري
دلا نزد كسي بنشين كه او از دل خبر دارد / به زير آن درختي رو كه او گلهاي سر دارد
ايمان
داني كه چرا خانه ي حق گشته سيه پوش/زيرا كه خداي تو عزادار حسين است
تنها نه من كه چلچله ها خو گرفته اند / با گرمي هماره ي تو اي هميشه خوب
بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران /گزسنگ ناله خيزد روز وداع ياران
نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار / چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم
ناله را هرچند مي خواهم که پنهان بر کشم سينه مي گويد که من تنگ آمدم فرياد کن!
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم جرس فرياد مي دارد که بر بندبد مهمل ها
اينجا كسي به راه تو چشم انتظار نيست /يا هم اگر كه هست ولي بي قرار نيست
تا تار شدي ز هر طرف پود شديم/ صد بار عدم شديم و موجود شديم/صد بار غبار ره موعود شديم/ القصه نيامدي و نابود شديم
من را تو به راه عشق خواندي ممنون/ از بابت عشق دل ستاندي ممنون/ حتي به رقيب اگر مرا بفروشي/ با من دو سه روز از اينکه ماندي ممنون
نکته ها چون تيغ پولاد است تيز/ گر نداري تو سپر وا پس گريز/ پيش اين الماس بي اسپر ميا/ کز دريدن تيغ را نبود حيا!
امشبي را که در آنيم غنيمت شمريم/ شايد اي جان نرسيديم به فرداي دگر!
ما وارث يک پيرهن سوخته ايم/ خاکستري از يک چمن سوخته ايم/ اين تهمت زندگيست بر ما زده اند/ ما آش نخورده دهن سوخته ايم
من از بيگانگان هرگز ننالم /كه با من هرچه كرد آن آشنا كرد
منزلگه عشاق دل آگاه حسين است/ بي راه مرو ساده تزسن راه حسين است/ از مردم گمراه جهان راه مجوييد/ نزديک ترين راه به الله حسين است
دل از من برد و روي از من نهان كرد / خدايا با كه اين بازي توان كرد
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست/ عاشقي شيوه ي رندان بلاكش باشد
نه اشک است اينکه گاه ديدنت از ديده مي ريزد/ نگه در ديده ام از شرم رويت آب مي گردد
دو چشم تا ابد بيدار عاشق/ نگاه از خدا سر شار عاشق/بگو کي ميرسي با بيرق شوق/ سوار سبز پرچم دار عاشق
قلم را آن زبان نبود كه سر عشق گويد باز/وراي حد تقرير است شرح آرزومندي
يا بفرما به سرايم يا بفرما،به سر آيم/غرضم وصل تو باشد چه تو آيي چه من آيم
من و دل شيعه ي درديم مولا/ بدون تو چه مي کرديم مولا/تو هستي آنکه حاضر نيست ماييم/دعا کن زود بر گرديم مولا
اي صبا نکهتي از کوي فلاني به من آر/ زار و بيمار غمم راحت جاني به من آر
زان يار دلنوازم شكريست با شكايت/ گر نكته دان عشقي بشنو تو اين حكايت
رشته اي بر گردنم افکنده دوست مي برد آن جا که خاطر خواه اوست
تو را چنان كه تويي هر نظر كجا بيند/به قدر دانش خود هركسي كند ادراك
رهرو عشقم و از خرقه و مسند بيزار/ به دو عالم ندهم روي دلاراي تو را
شنيدم که چون قوي زيبا بميرد فريبنده زاد و فريبا بميرد
شراب تلخ مي خواهم كه مرد افكن بود زورش/ كه تا يكدم بياسايم ز دنيا و زر و زورش
شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين هايل/ کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود/ هرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود
روز سيه مرگ شود شمع مزارت/ هر خار که از پاي فقيري به در آري
يک به يک با مژه هايت دل من مشغول است ميله هاي قفسم را نشمارم چه کنم؟
ميون اسب ها خر قسمتم شد/ توي زن ها گل عنبر قسمتم شد/ تموم ارث ما نون بود و خنجر/ بخشکي بخت خنجر قسمتم شد
دلم از مهرباني بي نصيب است/غريب است اين دل تنها غريب است/ کجايي اي کميل استجابت/ بيا دستم پر از امن يجيب است
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود/ آتش عشق به جان افتد و بيرون نرود
دلم از غصه مالامال مانده است/ دچار روز و ماه و سال مانده است/ تو را با گريه خواندم بر نگشتي/ زبان گريه هايم لال مانده است
تمام عمر بي لبخند؟... سخت است/ به لبخند خودت سوگند سخت است/ براي ديدنت تا جمعه ي بعد/ تحمل مي کنم هر چند سخت است
لحظه ها مي ريزند مثل شن از لاي انگشتانم بگذار کنار ضريح تو دفن شوم همينگونه که ايستاده ام به قنوت
توحيدي
يادش به خير
رسم عاشق كشي و شيوه ي شهر آشوبي /جامه اي بود كه بر قامت او دوخته بود
دلبر آسايش ما مصلحت وقت نديد/ ور نه از جانب ما دل نگراني دانست!
تكيه بر جاي بزرگان نتوان زد به گزاف/ مگر اسباب بزرگي همه آماده كني
حسيبا
با سلام خدمت شما بردار بزرگوار ، چه عجب آقاي شاهد بعد از چند ماه تشريف آورديد
حسيبا
شما هم در همايش حضور داشتيد؟
سلام. حال شما خوبه؟نه متاسفانه.
جريان همايش چيه؟
حسيبا
حيف شد انشالله همايش بعدي ، آقاي فخري و تمام همكارانشان كه زحمت فراوان كشيدند و خسته نباشند دستشان درد نكند.
حسيبا
پنج شنبه 30 ارديبهشت روز گذشته ساعت 15:30 الي 19 همايش وبلگ نويسان پارسي بلاگ بود.
ان شا الله همايش بعدي. فعلا خداحافظ التماس دعا.راستي بيت شعرتون فراموش نشه..ممنون
حسيبا
مگر شما در جريان نبوديد و آقاي فخري كه بنده خدا اطلاع رساني كه كرده بودند البته بايد ثبت نام مي كرديد و بعد به تلفن همراه شما و پست الكترنيكي شما ايميل ارسال ميكردند.
حسيبا
سه شنبه پيامك ارسال نمودند شب چهارشنبه هم ايميل را دريافت نموديم
يکرنگي و بوي تازه از عشق بگير/ پر سوز ترين گدازه از عشق بگير
رسد آن حال كه در شمع وجود دلدار /بال و پر سوخته كار شب پروانه كنم
تو قدر آب چه داني //كه در كنار فراتي
ياقوت و درّ صيرفيان را رها کنيد/اشک است گوهري که گهرها در او گم است
ترسم نرسي به کعبه اي اعرابي /اين ره که تو مي روي به ترکستان است
سلام تولدتون مبارك در پناه خدا آسماني و معنوي باشيد التماس دعا
قلب را من کي سيه رو کردم ؟ صيرفي ام قيمت او کرده ام باغبانم شاخ تر مي پرورم شاخهاي خشک را هم مي برم مثنوي دفتر دوم بيت2678
ساعت ویکتوریا
شاهد |بندير|
رتبه 0
0 برگزیده
1370 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله آذر ماه
vertical_align_top