شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

ساعت ویکتوریا
+ چوپان بيچاره خودش را كشت كه آن بز چالاك از آن جوي آب بپرد نشد كه نشد...! او مي‌دانست پريدن اين بز از جوي آب همان و پريدن يك گله گوسفند و بز به دنبال آن همان... عرض جوي آب قدري نبود كه حيواني چون بز نتواند از آن بگذرد ... نه چوبي كه بر تن و بدنش مي‌زد سودي بخشيد و نه فريادهاي چوپان بخت برگشته.
پيرمرد دنيا ديده‌اي از آن جا مي‌گذشت وقتي ماجرا را ديد پيش آمد و گفت من چاره كار را مي‌دانم. آنگاه چوب دستي خود را در جوي آب فرو برد و آب زلال جوي را گل آلود كرد. بز به محض آنكه آب جوي را ديد از سر آن پريد و در پي او تمام گله پريد. چوپان مات و مبهوت ماند. اين چه كاري بود و چه تأثيري داشت؟
پيرمرد كه آثار بهت و حيرت را در چهره چوپان جوان مي‌ديد گفت : تعجبي ندارد تا خودش را در جوي آب مي‌ديد حاضر نبود پا روي خويش بگذارد ، آب را كه گل كردم ديگر خودش را نديد و از جوي پريد.
و من فهميدم اين كه حيواني بيش نيست پا بر سر خويش نمي‌گذارد و خود را نمي‌شكند چه رسد به انسان كه بتي ساخته است از خويش و گاهي آن را مي‌پرستد ...
قشنگ بود
سلام عزيزم سايه جان برداشت شما خوب بود گلم
خيلي قشنگ بود
زائر....
احسنت...
زيبا بود اما از. کدام جوب و بسوي چه هدفي پريد؟؟آخر حيوان بيچاره اگر نمي دانست آن سوي جو به چه انتظار او مي کشند ؟و مقصد و مسير به کجاست؟و او به چه و کدامين سو بايد خيز بردارد و اينکه صرف گل‌آلود کردن جوي بي آنکه از هدف و انتظاري که در آن سوي جوب ا را مي کشد وقتي مسير و هدف و دليل پرش از جوب مجهول است و ...چه انتظاري که از نداشته و نادانسته ها از مسيري که تا امروز فقط شکست را به چهره اش آشنا داشته
چراغ جادو
♥ ح. بالايي
رتبه 28
99 برگزیده
2299 دوست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله آذر ماه
vertical_align_top