پيام
+
[وبلاگ]
جانبازي که برات بهشت را از ائمه اطهار گرفت
صبح يکي از روزها منيره به مادرش گفت: ديشب خواب عجيبي ديدم. خواب ديدم دو نفر سادات، پاي تختخوابم ايستاده بودند، بابا هم بالاي سرم بود!. آن دو سيد از من خواستند که از جايم بلند شوم، ولي من گفتم نمي توانم! آنها باز هم اصرارکردند و من دوباره گفتم« نمي توانم ازجايم بلندشوم! از پدرم بپرسيد اوهم مي داند که نمي توانم.»
طنين آرامش
96/5/14
مسیر عرشی
دراين لحظه بابا گفت:دخترم! به حرفشان گوش بده. سعي کردم که از جايم بلندشوم. وقتي داشتم قدم برمي داشتم انگار زمين زير پايم مثل اسفنج، نرم بود.آن دو سيد به من گفتند: دنبال ما بيا! دنبالشان راه افتادم! خيلي راه رفتيم. از شادي اين که داشتم براي اولين بار راه مي روم در پوستم نمي گنجيدم. همه چيز برايم تازگي داشت تا اين که به يک خانه زيبا رسيديم،
مسیر عرشی
خانه اي که مثل يک کاخ بود، روشن و زيبا..، پر از پنجره هاي بزرگ و ديدني. پرسيدم: اين خانه کيست؟ چقدر زيباست؟دوسيد درجوابم گفتند:منيره! اين خانه مال توست! بگذاريد همين جا بمانم،اينجا خيلي خوب است!
مسیر عرشی
ولي
آنها گفتند: نه! منيره .تو بايد با ما به همان جاي اول برگردي.ازبابت اين
خانه خيالت راحت باشد، اين خانه مال توست؛ حالا بيا برگرديم. قول مي دهيم،
يک هفته ديگر، دوباره تو را به خانه ات برگردانيم..
مسیر عرشی
@};-