پيام
+
[وبلاگ]
مادرمحمودي،مادر تمامي رزمنده ها
يکبار جاده آبادان-ماهشهر بسته بود و بچهها روي تپه ها خوابيده بودند و به سمت عراقيها تيراندازي مي کردند.آتش دشمن سنگين شده بود،به هر زحمتي خودش را رساند به بچه ها.از دور نگاهش مي کردم.سينه خيز از خاکريز بالا رفت تا به سنگرها رسيد. از کيسه اش کادويي در آورد وگذاشت بالاي سر رزمنده اي که داشت به سمت عراقيها تيراندازي ميکرد. بيچاره آن رزمنده از تعجب داشت شاخ در ميآورد.
طنين آرامش
96/5/14
مسیر عرشی
باورش نمي شد که يک پيرزن آن هم با چادر مشکي آمده خط مقدم!رزمنده از او تشکر کرد و به "مادرمحمودي" گفت:مي شه براي ناهار همين جا بمونيد! ومثل مادرخودم سرسفره با من بنشينيد؟"مادر محمودي" جواب داد: بله پسرم. معلومه که مي مونم. آن قدر آتش هجمه دشمن سنگين بود که راننده ماشيني که مادر محمودي را آورده بود، التماس مي کرد که برگردد،اما او ميگفت:«مگه خون من رنگينتر از بچه هامه»
مسیر عرشی
@};-