پيامهاي ارسالي
+
[وبلاگ]
فاطمه، مانند صاحب نامش مظلوم به شهادت رسيد و غريبانه دفن شد
شنبه18 شهريور57صبح اول وقت،وقتي که پيکر فاطمه را براي خاک سپاري به قطعه 17 بهشت زهرا آوردند؛ نيروهاي گارد در اطراف مزار ايستاده بودند؛ من هم بالاي سر مزار فاطمه نشسته بودم، يکي از گارديها به من گفت: دوست دارم تو را هم اين جا بکشم و خونت بر روي مزار فرزندت بريزيم!
* کميل *
98/8/29
مسیر عرشی
نفرت آنها از ما و فرزندان مان بسيار زياد بود! و از گرفتن جان افراد، باکي
نداشت. با تمام اين مشکلات و پس از وداعي جانسوز با فاطمه، پيکرش را به
خاک سپرديم.
مسیر عرشی
@};-
+
*دشت نوشته شهيد چمران در مورد فوزيه شيردل :*
"دختر پرستاري که پهلويش هدف گلوگه دشمن قرار گرفته بود، از در بيرون مي بردند.
آنقدراز بدنش خون رفته بود که صورتش سفيد و بيرنگ شده بود.
16 ساعت پيش مجروح شده بود به شدت از پهلويش خون مي رفت نه پزشکي نه دارويي
اين فرشته بي گناه ساعاتي بعد در ميان شيون و زجّه زدنها جان به جان آفرين تسيلم کرد."
انديشه نگار
97/10/20
1 فرد دیگر
16 فرد دیگر
+
*حميده شاهمردي از بانوان فعال در "چايخانه" ( پشت جبهه)
در دوران جنگ، تهيه مواد اوليه درست کردن حتي چيزهايي مثل مربا و ترشي با وجود فقر اقتصادي و مشکلات جنگ، چندان راحت نبود. به ياد دارم که گاهي با کيسه پلاستيکي در محل مي چرخيدم و از هر خانه حتي شده يک قاشق شکر براي کمک به جبهه مي گرفتم،
.: ام فاطمه :.
96/7/18
* خانم هاي خانه مرا مي شناختند و حتي از کوپن هاي خود سهمي براي جبهه کنار مي گذاشتند تا دق الباب مي کردم مي گفتند : حميده خانم صبر کن الام سهم رزمندگان را مي آوريم. يک بار به همين صورت 200 کيلو ترشي براي رزمندگان تهيه و ارسال کرديم. *
+
فاطمه اسفندياري از زنان فعال در پايگاع علم الهدي( پشت جبهه) با تأکيد بر اينکه تمام خدمت پشت جبهه گربه و غم نبود، گفت: برخي از شيرزنان جنوب که در پايگاه علمالهدي با ما مشغول به فعاليت بودند، صداي مردانه داشتند، بر همين اساس گاهي با زدن چفيه بهصورت، خود را به هيبت عراقيها درآورده و نيمهشب که همه جا تاريک شده و خانمها ميخواستند بخوابند از بيرون وارد خوابگاه ميشدند
.: ام فاطمه :.
96/7/18
+
دکتر چمران:سريع زخميها و شهداء را از اينجا دور کنيد.
هليکوپتر از زمين بلند شد. رگبار گلولهها
پروانه هليکوپتر با تپه برخورد کرد و شکست. هليکوپتر به زمين نشست..دقايقي بعد دوباره بلند شد.
پرههاي آن با ديوارههاي تپه برخورد ميکرد. يک دفعه کابين متلاشي شد
جسد فوزيه از کابين هليکوپتر آويزان شد. پاهايش داخل بود و بدنش آويزان شده بود بيرون.
روپوش سفيدش که سرخ شده بود در هوا تکان ميخورد.
.: ام فاطمه :.
96/7/18
1 فرد دیگر
18 فرد دیگر
1 فرد دیگر
12 فرد دیگر
+
26 اسفند سال 66 مقارن با عيد مبعث، صداي آژير که بلند شد فاطمه در آشپزخانه مادرش مشغولآوردن آب براي بچه ها بود.
لحظه اي بعد خانه با صداي مهيبي با ويران شد!...
مهدي کودک شش ماه فاطمه شهيد شده بود اما او هنوز زيرآوار زنده بود.
نور به صورتش تابيد دست بر سرش برد و گفت: *حجاب ندارم، چادرم کو؟* خواهرش روسري را به او داد فاطمه را به بيمارستان رساندند؛او يک روز ديرتر از مهدي، آسماني شد.
طنين آرامش
96/5/14
2 فرد دیگر
9 فرد دیگر
+
[وبلاگ]
مادرمحمودي،مادر تمامي رزمنده ها
يکبار جاده آبادان-ماهشهر بسته بود و بچهها روي تپه ها خوابيده بودند و به سمت عراقيها تيراندازي مي کردند.آتش دشمن سنگين شده بود،به هر زحمتي خودش را رساند به بچه ها.از دور نگاهش مي کردم.سينه خيز از خاکريز بالا رفت تا به سنگرها رسيد. از کيسه اش کادويي در آورد وگذاشت بالاي سر رزمنده اي که داشت به سمت عراقيها تيراندازي ميکرد. بيچاره آن رزمنده از تعجب داشت شاخ در ميآورد.
طنين آرامش
96/5/14
باورش نمي شد که يک پيرزن آن هم با چادر مشکي آمده خط مقدم!رزمنده از او تشکر کرد و به "مادرمحمودي" گفت:مي شه براي ناهار همين جا بمونيد! ومثل مادرخودم سرسفره با من بنشينيد؟"مادر محمودي" جواب داد: بله پسرم. معلومه که مي مونم. آن قدر آتش هجمه دشمن سنگين بود که راننده ماشيني که مادر محمودي را آورده بود، التماس مي کرد که برگردد،اما او ميگفت:«مگه خون من رنگينتر از بچه هامه»
+
[وبلاگ]
جانبازي که برات بهشت را از ائمه اطهار گرفت
صبح يکي از روزها منيره به مادرش گفت: ديشب خواب عجيبي ديدم. خواب ديدم دو نفر سادات، پاي تختخوابم ايستاده بودند، بابا هم بالاي سرم بود!. آن دو سيد از من خواستند که از جايم بلند شوم، ولي من گفتم نمي توانم! آنها باز هم اصرارکردند و من دوباره گفتم« نمي توانم ازجايم بلندشوم! از پدرم بپرسيد اوهم مي داند که نمي توانم.»
طنين آرامش
96/5/14
دراين لحظه بابا گفت:دخترم! به حرفشان گوش بده. سعي کردم که از جايم بلندشوم. وقتي داشتم قدم برمي داشتم انگار زمين زير پايم مثل اسفنج، نرم بود.آن دو سيد به من گفتند: دنبال ما بيا! دنبالشان راه افتادم! خيلي راه رفتيم. از شادي اين که داشتم براي اولين بار راه مي روم در پوستم نمي گنجيدم. همه چيز برايم تازگي داشت تا اين که به يک خانه زيبا رسيديم،
خانه اي که مثل يک کاخ بود، روشن و زيبا..، پر از پنجره هاي بزرگ و ديدني. پرسيدم: اين خانه کيست؟ چقدر زيباست؟دوسيد درجوابم گفتند:منيره! اين خانه مال توست! بگذاريد همين جا بمانم،اينجا خيلي خوب است!
ولي
آنها گفتند: نه! منيره .تو بايد با ما به همان جاي اول برگردي.ازبابت اين
خانه خيالت راحت باشد، اين خانه مال توست؛ حالا بيا برگرديم. قول مي دهيم،
يک هفته ديگر، دوباره تو را به خانه ات برگردانيم..
+
[وبلاگ]
پرستارارمني که با اهداي خون خود رزمنده مجروح را نجات داد
داشتم چايي مي خوردم که يکدفعه آمبولانسي با کلي مجروح وارد بيمارستان شدن کار را سريع شروع کردم يکدفعه يکي از بيماران لباسم را گرفت و گفت خواهش مي کنم نگذاريد من بميرم فقط 30 روزه که عقد کردم نامش "علي مرادي" بود ملحفه را کنار زدم متوجه شدم که ترکش به شکمش خورده و روده هايش متلاشي شده بايد بهش خون تزريق مي کردم،
طنين آرامش
96/5/14
اما... رفتم به زيرزمين تو بانک خون دنبال A+ميگشتم اما براي اين علي خوني
پيدا نکردم طاقت نياوردم خودم را براي اهداي خون آماده کردم بعد از اهداء
خون به علي سريع به اتاق عمل انتقالش دادم و عمل را با کمک دکترهدايتي شروع
کردم نزديک صبح شده بود اما نگرانش بودم رفتم بيماران را ويزيت کردم تا
علي به هوش بيايد، خداروشکر حالش خوب شده بود،
+
@};- نسترن، گلي شکفته در باغ تاسوعاي حسيني@};-
نسترن در هفتمين رو از هفتمين ماه سال 1381 در چابهار متولد شد. اصالت او مشهدي بود و در تاسوعاي حسيني 89 در عمليات تروريستي به شهادت رسيد.
مدير مدرسه از او به عنوان دختري باهوش، فعال و مهربان و هنرمند- نقاش- ياد مي کند که جايش هميشه در پشت نميکت هاي مدرسه براي دوستان و همکلاسي هايش خالي است .
طنين آرامش
96/5/14
+
طوبي که تنها 10 سال داشت در تظاهراتي در نهم آذر 57 در حالي که خواهر 3 سالهاش را به پشتش بسته بود با گلوله سربازان رژيم شاهنشاهي هر دو به شهادت رسيدند.
مادر شهيده طوبي يزدانخواه: طوبي را که از قبر بيرون آوردند،مشخص بود تير خورده ولي در بدنش نبود. در همان لحظه پدرشان وضو گرفت تا نماز شکر بخواند.خديجه را از هم از قبر بيرون آورند که ديدند آن تير در قلب خديجه است.
طنين آرامش
96/5/14
+
[وبلاگ]
@};- محبوبه دانش شهيده 17 ساله راهپيمايي 17 شهريور 57@};-
*محبوبه دانش" شهيده 17 ساله اي است که در روز 17 شهريور سال 57 در جريان راهپيمايي به شهادت رسيد و امروز به مناسبت فرارسيدن اين روز يادش را گرامي مي داريم.
اين شهيده در راهپيمايي 17 شهريور در ميان تظاهرکنندگان بود که بر اثر اصابت گلوله نيروهاي رژيم ستم شاهي به قلبش در حوالي چهار راه کوکاکولا به شهادت رسيد.
جبهه مقاومت اسلامي
95/11/1