پيامهاي اتاق
+
آرزو هاي ويكتور هوگو /////_ اول از همه برايت آرزومندم که عاشق شوي// و اگر هستي، کسي هم به تو عشق بورزد/// و اگر اينگونه نيست، تنهائيت کوتاه باشد/// و پس از تنهائيت، نفرت از کسي نيابي/// آرزومندم که اينگونه پيش نيايد، اما اگر پيش آمد/// بداني چگونه به دور از نااميدي زندگي کني/// برايت همچنان آرزو دارم دوستاني داشته باشي///
*-عشق الهي*
91/2/2
آقاشير
از جمله دوستان بد و ناپايدار/// برخي نادوست، و برخي دوستدار/// که دست کم يکي در ميانشان/// بي ترديد مورد اعتمادت باشد/// و چون زندگي بدين گونه است/// برايت آرزومندم که دشمن نيز داشته باشي/// نه کم و نه زياد، درست به اندازه/// تا گاهي باورهايت را مورد پرسش قرار دهد/// که دست کم يکي از آنها اعتراضش به حق باشد///
آقاشير
تا که زياده به خودت غرّه نشوي/// و نيز آرزومندم مفيدِ فايده باشي نه خيلي غيرضروري/// تا در لحظات سخت/// وقتي ديگر چيزي باقي نمانده است/// همين مفيد بودن کافي باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد/// همچنين، برايت آرزومندم صبور باشي///
/منم گداي فاطمه.س./
جالب بود. ممنون
شوق وصال...
خيلي جالب بود...
+
پندنامه افلاطون ==== معبود ِ خويش را بشناس و حق ِ او را نگه دار، و هميشه با آموزش دادن و آموزش گرفتن باش، و توجه بر طلب ِ علم را مقدم دار. اهل ِ علم را به كثرت ِ علم امتحان مكن، بلكه اعتبار ِ حال ِ ايشان به دوري از شر و فساد كن. و از خدا چيزي مخواه كه نفع ِ آن منقطع (مقطعي) بـُوَد، و يقين داشته باش كه ?همه ي? مواهب از حضرت ِ اوست،
شوق وصال...
91/2/2
و از او نعمت هاي باقي (نعمتهايي كه مثل ِ انرژي پايستگي دارند!)،
و فوايدي كه از تو مفارقت(جدايي) نتواند كرد، التماس كن.
هميشه بيدار باش
كه شرور را اسباب بسيار است،
و آنچه نشايد كرد (شايسته نيست) به آرزو مخواه،
و بدان كه انتقام ِ خدا از بنده،
به سُخـط (خشم ِ بي رحمانه) و عـِتاب (بي حرمتي و سرزنش) نبـُوَد،
بلكه به تقويم (متحول كردن) و تأديب (ادب كردن از فرط ِ عشق) باشد.
بر تمناي ِ حيات ِ شايسته اقتصار مكن (اكتفا مكن)
تا موتي شايسته با آن مضاف نبـُوَد،
(حيات و مرگ را با هم در نظر بگير و تا مطمئن نشدي مرگي شايسته خواهي داشت به زندگي ِ آن مرگ اكتفا نكن)
و حيات و موت را شايسته مشمر،
مگر كه وسيله ي اكتساب ِ خير بوده باشد.
و بر آسايش و خواب اقدام مكن،
مگر بعد از آنكه محاسبه ي نفس در سه چيز را
به تقديم رسانيده باشي،
*-عشق الهي*
91/1/25
+
وصيت نامه چارلي چاپلين به دخترش :
اقاشير حفاظ
90/3/3
جرالدين دخترم، از تو دورم، ولي يک لحظه تصوير تو از ديدگانم دور نمي شود. اما تو کجايي؟ در پاريس روي صحنه ي تئاتر پر شکوه شانزه ليزه... اين را مي دانم و چنان است که در اين سکوت شبانگاهي، آهنگ قدمهايت را مي شنوم. شنيده ام نقش تو در اين نمايش پر شکوه، نقش آن دختر زيباي حاکمي است که اسير خان تاتار شده است.
جرالدين، در نقش ستاره باش اما اگر فرياد تحسين آميز تماشاگران و عطر مستي آور گلهايي که برايت فرستاده اند تو را فرصت هوشياري داد، بنشين و نامه ام را بخوان... من پدر تو هستم. امروز نوبت توست که هنرنمايي کني و به اوج افتخار برسي. امروز نوبت توست که صداي کف زدنهاي تماشاگران تو را به آسمانها ببرد. به آسمانها برو ولي گاهي هم روي زمين بيا و زندگي مردم را تماشا کن.
دخترم، هيچ کس و هيچ چيز را در اين جهان نمي توان يافت که شايسته آن باشد که دختري ناخن پاي خود را به خاطر آن عريان کند..... برهنگي بيماري عصر ماست. به گمان من تن تو بايد مال کسي باشد که روحش را براي تو عريان کرده است.
دخترم جرالدين، براي تو حرف بسيار دارم ولي به موقع ديگري مي گذارم و با اين پيام نامه ام را پايان مي بخشم:
+
داستان مداد : پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه اي مي نوشت .
بالاخره پرسيد :
- ماجراي کارهاي خودمان را مي نويسيد ؟ درباره ي من مي نويسيد ؟
پدربزرگش از نوشتن دست کشيد و لبخند زنان به نوه اش گفت :
- درسته درباره ي تو مي نويسم اما مهم تر از نوشته هايم مدادي است که با آن مي نويسم .
مي خواهم وقتي بزرگ شدي مانند اين مداد شوي .
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چيز خاصي در آن نديد .
- اما اين هم مثل بق
سكوت خيس
90/3/3
صفت اول :
مي تواني کارهاي بزرگ کني اما نبايد هرگز فراموش کني که دستي وجود دارد که حرکت تو را هدايت مي کند .
اسم اين دست خداست .
او هميشه بايد تو را در مسير ارده اش حرکت دهد .
صفت دوم :
گاهي بايد از آنچه مي نويسي دست بکشي و از مداد تراش استفاده کني . اين باعث مي شود مداد کمي رنج بکشد اما آخر کار ، نوکش تيزتر مي شود .
پس بدان که بايد رنج هايي را تحمل کني چرا که اين رنج باعث مي شود انسان بهتري شوي .
صفت چهارم :
چوب يا شکل خارجي مداد مهم نيست ، زغالي اهميت دارد که داخل چوب است .
پس هميشه مراقبت درونت باش چه خبر است .
صفت پنجم :
هميشه اثري از خود به جا مي گذارد .
بدان هر کار در زندگي ات مي کني ردي به جا مي گذارد و سعي کن نسبت به هر کاري مي کني هوشيار باشي و بداني چه مي کني .
سلام...عالي بود...دستي تو را هدايت ميكند.....مثال ملموس و ظريف: رنج تراشيدن باعث ميشود نوك مداد تيز تر شود
+
مرد بيکاري براي آبدارچي گري در شرکت مايکروسافت تقاضاي کار داد. رئيس هيات مديره با او مصاحبه کرد و نمونه کارش را پسنديد.سرانجام به او گفت شما پذيرفته شده ايد. آدرس ايميل تان را بدهيد تا فرم هاي استخدام را براي شما ارسال کنم.مرد جواب داد : متاسفانه من کامپيوتر شخصي و ايميل ندارم.رئيس گفت امروزه کسي که ايميل ندارد وجود خارجي ندارد و چنين کسي نيازي هم به شغل ندارد.
اقاشير حفاظ
90/3/3
مرد در کمال نااميدي آنجا را ترک کرد. نمي دانست با ده دلاري که در جيب داشت چه کند.تصميم گرفت يک جعبه گوجه فرنگي خريده دم در منازل مردم ان را بفروشد. او ظرف چند ساعت سرمايه اش را دوبرابر کرد . به زودي يک گاري خريد. اندکي بعد يک کاميون کوچک و چندي بعد هم ناوگان توزيع مواد غذايي خود را به راه انداخت.
او ديگر مرد ثروتمند و معروفي شده بود. تصميم گرفت بيمه عمر بگيرد. به يک نمايندگي بيمه رفت وسرويسي را انتخاب کرد. نماينده بيمه آدرس ايميل او را خواست ولي مرد جواب داد ايميل ندارم. نماينده بيمه با تعجب پرسيد شما ايميل نداريد ولي صاحب يکي از بزرگترين امپراتوريهاي توزيع مواد غذايي در آمريکا هستيد. تصورش را بکنيد اگر ايميل داشتيد چه مي شديد؟ مرد گفت احتمالا آبدارچي شرکت مايکروسافت بودم - چرند و پرند/**
+
دانه اي که سپيدار بود : دانه كوچک بود و كسي او را نميديد. سالهاي سال گذشته بود و او هنوز همان دانه كوچک بود.
دانه دلش ميخواست به چشم بيايد، اما نميدانست چگونه. گاهي سوار باد ميشد و از جلوي چشمها ميگذشت. گاهي خودش را روي زمينه روشن برگها ميانداخت و گاهي فرياد ميزد و ميگفت: "من هستم، من اينجا هستم، تماشايم كنيد ."
اقاشير حفاظ
90/3/3
اما هيچكس جز پرندههايي كه قصد خوردنش را داشتند يا حشرههايي كه به چشم آذوقه زمستان به او نگاه ميكردند، به او توجهي نميكرد.
دانه خسته بود از اين زندگي؛ از اين همه گم بودن و كوچكي خسته بود. يک روز رو به خدا كرد و گفت:
"نه، اين رسمش نيست. من به چشم هيچكس نميآيم. كاشكي كمي بزرگتر، كمي بزرگتر مرا ميآفريدي." خدا گفت:
"اما عزيز كوچكم! تو بزرگي، بزرگتر از آنچه فكر ميكني. حيف كه هيچ وقت به خودت فرصت بزرگشدن ندادي. رشد ماجرايي است كه تو از خودت دريغ كردهاي. راستي يادت باشد تا وقتي كه ميخواهي به چشم بيايي، ديده نميشوي. خودت را از چشمها پنهان كن تا ديده شوي."
دانه كوچک معني حرفهاي خدا را خوب نفهميد، اما رفت زير خاك و خودش را پنهان كرد.