شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

ساعت ویکتوریا

منيف

+ اللهم ارزقنا ... :) حبيب با همسرش صبحانه مي‌خوردند که قاصد آمد و نامه را داد و رفت. حبيب نامه را گرفت و خواند. همسرش سؤال کرد نامه از کيست؟ گفت اين نامه از حسين پسر پيغمبر است. همسرش گفت چه نوشته است؟ حبيب گفت هيچي ! آمده کربلا، من را هم دعوت کرده که بروم و به او کمک کنم. همسرش پرسيد: مي روي يا نه ؟ حبيب گفت: نه ، من نمي‌توانم بروم!
منيف
البته حبيب، به قول معروف، تقيه مي‌کرد، براي اينکه مبادا يک وقت قبيله‌اش بفهمند و نگذارند که او برود. همسرش سؤال کرد: نمي‌روي؟! حبيب گفت نه ، من پير شده و کَرِّ و فَرّي ندارم؛ چطور با او راه بيفتم؟ همسرش گفت: حسين پسر پيغمبر تو را دعوت کرده، آن وقت تو نمي‌خواهي دعوت او را اجابت کني؟! جواب خدا را چگونه مي‌تواني بدهي؟! حبيب گفت مي‌داني اگر من بروم، عبيدالله چه کار مي‌کند؟ خان? مرا خراب مي‌کند
منيف
و تو را به اسارت مي‌گيرد و مي‌برد. هم? اين عواقب و ضربه‌هاي دنيايي را براي او بيان کرد. همسرش گفت: تو برو ! بگذار خانه را خراب کند، بگذار مرا به اسارت بگيرد. حبيب باز هم گفت: نه، من نمي‌روم. اينجا بود که همسرش بلند شد، روسري خودش را بر سر حبيب انداخت و به او گفت: نمي‌روي؟!
منيف
پس مثل خانم‌ها در خانه بنشين! بعد گفت: خدايا ! کاش من مَرد بودم و مي‌توانستم بروم کربلا تا حسين را ياري کنم! اي کاش من اين هجرت را مي‌کردم! حبيب گفت: اين حرفهايي که زدم، براي اين بود که ببينم تو چه مي‌گويي. من آنچنان هجرتي کنم که تا قيام قيامت ، نامم در تاريخ ثبت شود... آيت الله حاج آقا مجتبي تهراني، سلوک عاشورايي، منزل سوم
هيچي!!!
@};-
چراغ جادو
منيف
رتبه 0
0 برگزیده
157 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله آذر ماه
vertical_align_top