پيامهاي ارسالي
+
يادش بخير قديما تو همين پارسي بلگ خودمون يکي مطلب مي ذاشت دوستان يه جورايي همراهي مي کردند آدم وجد ميومد نمي دونم شايد يارانه اظهار نظررو هم برداشتن و ما خبر نداريممم
+
سلام و صبح خير خدمت همه دوستان عزيز يه سئوال دارم خدمتتون چندتا از دوستان تو فيس بوک هستند البته نگيد اين سرزمين من کيه پيداش شده داره از همه سئوال مي پرسه ها من خيلي وقته اينجاييم فقط زيادي کار فرصت عرض سلام رو کمتر مي داد بازم از سئوالم منظور دارم
187931-سرزمين من
92/10/21
+
کيهان در ستون گفت و شنود خود نوشت:
گفت: يک سايت وابسته به اپوزيسيون نوشته است مردم شعار هاشمي براي مقابله با گرانيها و سر و سامان دادن به اقتصاد کشور را باور نميکنند.
گفتم: حرف حساب زده ولي نگفته چرا؟!
گفت: نوشته است؛ هاشمي در ميان مردم به حمايت از سرمايهداران و مانور تجمل معروف است و در دوران رياست جمهوري خود کمترين توجهي به مردم محروم و فقير نداشته است.
تبسم بهار ♥
92/2/30
گفتم: شايد تصور ميکند که مردم آن دوران را فراموش کردهاند.
گفت: خب! مردم ميگويند اين چه نامزد طرفدار محرومان است که آمريکا و اروپا و شيوخ عياش عرب و کلان سرمايهداران از او حمايت ميکنند؟! مگر قرار است آمريکاييها به جاي او برنامهريزي کنند؟!
گفتم: چه عرض کنم؟! يارو جلوي يک تاکسي را گرفت و گفت؛ 2 نفر تجريش! راننده گفت؛ ولي تو که يک نفر هستي و يارو گفت؛ مگه خودت نمياي؟
+
بعنوان يک بوشهري از همه دوستان پيام رسان که در حادثه تاسف بارزلزله ابراز همدري نمودنده اند سپاسگذارم و آرزو ميکنم هميشه در شاديها کنار هم باشيم
خانم خونه
92/1/21
+
آن عهد که در روز ازل ما بستيم
با لطف خدا ز دام شيطان رستيم
روز نه دي دوباره ثابت کرديم
در صحنه هميشه با ولايت هستيم
كافر به طاغوت
91/10/9
+
سلام خدمت همه ي دوستان پيام رسان . محيط اين پيام رسان هم عين کاروانسراي دنياست گروهي ميان عده اي ميرن من که به خاطر مشغله کاري مدتي بود نتونسته بودم بيام اماوقتي هم اومدم جاي
+
امروز روز ولادت زهراي اطهر است کز نور طلعتش همه عالم منور است
سالروز ميلاد خجسته سرور بانوان جهان، عطاي خداوند سبحان، کوثر قرآن، همتاي امير مومنان و الگوي بي بديل تمام جهانيان بر تمام شيعان عالم بويژه خواهران پيام رسان مبارک باد
+
سلام شرمنده همه دوستاني شدم كه پيشاپيش پيام تبريك تولد دادن دست همه را ميبوسم
سارا بانو -قيچي
90/6/29
+
آمدن بهار انگيزه فرهاد را هم بهار ي کرده بودسخنان آقاي بصيرت او را به زندگي اميدوار نموده بود اکنون تصميم داشت به جاي آنکه در گوشه اي بنشيند و حسرت گذشته را بخورد آنقدر در زندگي پيشرفت نمايد و به آنان که غرورش را شکسته بودند بفهماند که هيچ چيزي از آنها کمتر نداردو او نيز مي تواند با اراده مصمم خود پله ترقي و پيشرفت را طي نمايد . (داستان چشم هايي به رنگ دريا قسمت6)
پسردريا..d.f
90/6/29
+
يک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت کتابي خريداري کند. او يک بسته بيسکوئيت نيز خريد.
او برروي يک صندلي دستهدارنشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. در کنار او يک بسته بيسکوئيت بود و مردي در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه ميخواند .
ميراب عطش
90/6/29
وقتي که او نخستين بيسکوئيت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم يک بيسکوئيت برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت.
پيش خود فکر کرد: «بهتر است ناراحت نشوم. شايد اشتباه کرده باشد.» ولي اين ماجرا تکرار شد. هر بار که او يک بيسکوئيت برميداشت ، آن مرد هم همين کار را ميکرد. اين کار او را حسابي عصباني کرده بود ولي نميخواست واکنش نشان دهد.
وقتي که تنها يک بيسکوئيت باقي مانده بود، پيش خود فکر کرد: «حالا ببينم اين مرد بيادب چکار خواهد کرد؟» مرد آخرين بيسکوئيت را نصف کرد و نصفش را خورد. اين ديگه خيلي پرروئي ميخواست! او حسابي عصباني شده بود.
در اين هنگام بلندگوي فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپيماست. آ
آن زن کتابش را بست، چيزهايش را جمع و جور کرد و با نگاه تندي که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.
وقتي داخل هواپيما روي صندلياش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عينکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب ديد که جعبه بيسکوئيتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده! خيلي شرمنده شد!! از خودش بدش آمد … يادش رفته بود که بيسکوئيتي که خريده بود را داخل ساکش گذاشته بود.
+
عتيقهفروشي، در روستايي به منزل رعيتي ساده وارد شد.
ديد كاسهاي نفيس و قديمي دارد كه در گوشهاي افتاده و گربه در آن آب ميخورد. ديد اگر قيمت كاسه را بپرسد رعيت ملتفت مطلب ميشود و قيمت گراني بر آن مينهد.
لذا گفت:
*مهاجر*
90/6/2
عموجان چه گربه قشنگي داري! آيا حاضري آن را به من بفروشي؟ رعيت گفت: چند ميخري؟ گفت: يك درهم.
رعيت گربه را گرفت و به دست عتيقهفروش داد و گفت: خيرش را ببيني.
عتيقهفروش پيش از خروج از خانه با خونسردي گفت: عموجان اين گربه ممكن است در راه تشنهاش شود بهتر است كاسه آب را هم به من بفروشي.
رعيت گفت: امکان ندارد! من با اين کاسه تا به حال پنج گربه فروختهام. كاسه ام فروشي نيست.
+
سلام به همه دوستان قديم و جديد ما 20روزي توفيق زيارت دوستان رو نداشتيم نبوديم كدومتون سراغي از سرزمين من گرفتيد .....نه خدائيش رسم رفاقت همينه؟؟!!! بابا اي ول به اين دوستان !!!
هلوع♥
90/4/27
سلام... خوبيدشما؟ من كه شمارو دقيقا نميشناختم تا بخوام سراغي ازتون بگيرم.. ولي جالبش اينجاس كه من از قديم اينجا بودمو بعد 3ماه غيبت داشتم،تواين مدت يكيم ازمن يه حال و احوال نگرف..... البته غير روز تولدم!!دي