شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

تسبیح دیجیتال

اشكان-4

+ «عشق ديوانه» يکي بود يکي نبود،تو زمونهاي خيلي قديم وقتي هنوز آدم و حوايي نبود، رو زمين پر بود از فضيلت ها و تباهي ها. يه روز که اونها از فرط بيکاري خسته شده بودند ذکاوت باز هم جرقه اي زد و گفت: «بياييد با هم بازي کنيم. مثلاً … قايم موشک خوبه؟». همه اينگار جرقه ذکاوت دامنشون رو گرفته باشه از جا پريدند و با خوشحالي گفتند:«از بيکاري که بهتره». ديوونگي فوراً فرياد کشيد:«من چشم ميذارم» و از اونجايي که هيچ کس دلش نمي خواست دنبال ديوونگي بگرده همه قبول کردند. ديوونگي رفت جلوي يه درخت، چشمهاشو بست و شروع کرد به شمردن:«يک…دو…سه…». تو اين مدت هم هر کي داشت دنبال يه جا ميگشت که توش قايم بشه! لطافت رفت پشت نسيم قايم شد…خيانت پريد وسط زباله ها واونجا پنهون شد، اصالت ميون ابرها مخفي شد و هوس به مرکز زمين رفت! دروغ گفت: «زير سنگ قايم ميشم» اما رفت ته دريا! طمع هم تو کيسه اي که خودش دوخته بود مخفي شد و ديوونگي هنوز مشغول شمردن بود:«79…80…81…». همه خودشون رو مخفي کرده بودند به جز عشق، آخه اون هميشه مردد بود و نمي تونست تصميم بگيره. اون هيچ وقت نمي تونست خودشو پنهون کنه. اون هنوزم که هنوزه نتونسته ياد بگيره که چه جوري مخفي بشه! خلاصه ديوونگي داشت به صد مي رسيد: «…95…96..97…» درست لحظه اي که ديوونگي به صد رسيد، عشق پريد و لاي بوته گل رز پنهون شد. ديوونگي فرياد کشيد:«دارم مياما!». وقتي برگشت اولين کسي رو که پيدا کرد تنبلي بود، آخه اون تنبليش اومده بود جايي پنهون بشه. تکليف لطافت هم که معلومه،اونم نفر دوم بود که مجبور شد از پشت نسيم بيرون بياد. ديوونگي، دروغ رو ته دريا، هوس رو تو مرکز زمين، طمع رو تو اون کيسه و خيانت رو لاي آشغالها پيدا کرد. ديگه تقريباً جاي همه لو رفته بود به جز عشق.ديوونگي ديگه داشت از پيدا کردن عشق نااميد مي شد که حسادت در گوشش زمزمه کرد :« عشق لاي بوته گل رزه» ديوونگي يه شاخه از درخت کند و با شدت و هيجان اونو تو بوته گل رز فرو کرد . دوباره و دوباره ... تا اينکه با صداي ناله اي متوقف شد . عشق از پشت بوته گل رز بيرون اومد با دستهاش صورتشو پوشونده بود و از لاي انگشتهايش قطرات خون بيرون مي زد. شاخه ها به چشمهاي عشق فرو رفته بودند اون نمي تونست جايي رو ببينه اون کور شده بود !ديوونگي گفت :«واي خداي من ! من چيکار کردم حالا چه جوري بايد چشمهاتو درمون کنم؟» عشق با مهرباني جواب داد :«عيبي نداره تو ديگه نمي توني چشمهامو به من برگردوني . اما اگه ميخواي لطفي در حقم بکني بيا و راهنماي من بشو!» اينجوري شد که از آن به بعد عشق کور بود و ديوونگي چشمهاي اون.
تسبیح دیجیتال
اشكان-4
رتبه 0
0 برگزیده
1 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
اشكان-4 عضو گروهی نیست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله آذر ماه
vertical_align_top