سلام..به اتاق جن و ارواح خوش امدين:)..اين اتاق رو ساختم تا هرکدوم از دوستان هرچيزي در اين زمينه ميدونه ويا ديده براي بقيه تعريف کنه اولين داستان رو خودم تعريف ميکنم...
پيامهاي اتاق
+
چندهفته پيش چندتا از اشناهامون هرشب تا صبح با ابجي هام تو خونمون احظار روح ميکردن...هرچي بزرگترها ميگفتن نکنين اينا روح نيستن جنن ديگه نميرن از اين خونه اينا گوش به حرف نبودن...حالاواقعا همونطوره...يه شب ابجيام چند نفرو ديده بودن رو پشت بوم به شوهر خالم خونه بغلي زنگيدن اونم رفته بود بالا ولي کسي نبود..شب بعد
پسردريا..d.f
91/5/7
پسردريا..d.f
منوبا دوتا دوستام تو اتاق بوديم ساعت 3 شب بود بعد تا رفتم دم در اتاق ابجيم تو حياط بود گفت اون دزدا دوباره اومدن سريع دوستامو صدا زدم پريدم بالا ولي هيچکي نبوداومدم تو اتاق تا اومدم تو اتاق مامانم پشت پنجره رو زد پنجرمم تو اون خونه بغلي بازميشه پشت بومون يکيه وصله بهم مامانم گفت بروببين کي بالاس هي داره سنگ ميزنه گفتم من همين الان دارم از بالا ميام هيچکي نبود...پري شب
پسردريا..d.f
ساعت 2 شب از بيرون اومدم خونه در حياط رو بستم داشتم موتورو قفل ميکردن از طرف حموم يه صدايي اومدرفتم ديدم تاريکه لامپا خاموشه ترسيدم برم ولي خيلي کنج کاو شدم صداي چيه لامپو زدم ديدم يه کاسه رو اب گرم کن گذاشته بودافتاده..تعجب کردم با خودم گفتم شايد باد انداختتش ولي هيچ بادي نميومد..رفتم طرف موتور قفلش کنم دوباره يکي سنگ انداخت کنارم رفتم درحياط که برم -
پسردريا..d.f
ببينم کي بالاپشت بومه کنار دربودم ميخاستم يواشکي برم متوجه نشه ميخوام بيام بالا يهو بپرم بالا کنار در بودم دوباره يه سنگ انداخت سريع درو گرفتم خودم کشيدم بالادو ثانيه هم نشداومدم بالاولي هيچکي بالانبود...فهميدم يه خبرايي هست!!يعد فرداش که به مامان اينا تعريف کردم گفتن اره چندروزه اتفاقايي عجيب تو خونه ميوفته صدا مياد وسايل ها گم ميشن چندروز بعدپيداميشن همون سرجاشون!!!